1 و به شاگردان خود نیز گفت، شخصی دولتمند را ناظری بود که از او نزد وی شکایت بردند که اموال او را تلف میکرد.
2 پس او را طلب نموده، وی را گفت، این چیست که دربارهٔ تو شنیدهام؟ حساب نظارت خود را باز بده زیرا ممکن نیست که بعد از این نظارت کنی.
3 ناظر با خود گفت چه کنم زیرا مولایم نظارت را از من میگیرد؟ طاقت زمین کندن ندارم و از گدایی نیز عار دارم.
4 دانستم چه کنم تا وقتی که از نظارت معزول شوم، مرا به خانهٔ خود بپذیرند.
5 پس هر یکی از بدهکاران آقای خود را طلبیده، به یکی گفت آقایم از تو چند طلب دارد؟
6 گفت صد رطل روغن. بدو گفت سیاهه خود را بگیر و نشسته پنجاه رطل بزودی بنویس.
7 باز دیگری را گفت از تو چقدر طلب دارد؟ گفت صد کیل گندم. وی را گفت سیاهه خود را بگیر و هشتاد بنویس.
8 پس آقایش، ناظر خائن را آفرین گفت، زیرا عاقلانه کار کرد. زیرا ابنای این جهان در طبقه خویش از ابنای نور عاقلتر هستند.
9 و من شما را میگویم دوستان از مال بیانصافی برای خود پیدا کنید تا چون فانی گردید شما را به خیمههای جاودانی بپذیرند.
10 آنکه در اندک امین باشد در امر بزرگ نیز امین بُوَد و آنکه در قلیل خائن بُوَد درکثیر هم خائن باشد.
11 و هرگاه در مال بیانصافی امین نبودید، کیست که مال حقیقی را به شما بسپارد؟
12 و اگر در مال دیگری دیانت نکردید، کیست که مال خاصّ شما را به شما دهد؟
13 هیچ خادم نمیتواند دو آقا را خدمت کند. زیرا یا از یکی نفرت میکند و با دیگری محبّت، یا با یکی میپیوندد و دیگری را حقیر میشمارد. خدا و مامونا را نمیتوانید خدمت نمایید.
14 و فریسیانی که زر دوست بودند همهٔ این سخنان را شنیده، او را استهزا نمودند.
15 به ایشان گفت، شما هستید که خود را پیش مردم عادل مینمایید، لیکن خدا عارف دلهای شماست. زیرا که آنچه نزد انسان مرغوب است، نزد خدا مکروه است.
16 تورات و انبیا تا به یحیی بود و از آن وقت بشارت به ملکوت خدا داده میشود و هر کس به جّد و جهد داخل آن میگردد.
17 لیکن آسانتر است که آسمان و زمین زایل شود، از آنکه یک نقطه از تورات ساقط گردد.
18 هر که زن خود را طلاق دهد و دیگری را نکاح کند زانی بُوَد و هر که زن مطلّقهٔ مردی را به نکاح خویش درآورد، زنا کرده باشد.
19 شخصی دولتمند بود که ارغوان و کتان میپوشید و هر روزه در عیاشی با جلال بسر میبرد.
20 و فقیری مقروح بود ایلَعازَر نام که او را بر درگاه او میگذاشتند،
21 و آرزو میداشت که از پارههایی که از خوان آن دولتمند میریخت، خود را سیر کند. بلکه سگان نیز آمده زبان بر زخمهای او میمالیدند.
22 باری آن فقیر بمرد وفرشتگان، او را به آغوش ابراهیم بردند و آن دولتمند نیز مرد و او را دفن کردند.
23 پس چشمان خود را در عالم اموات گشوده، خود را در عذاب یافت، و ابراهیم را از دور و ایلعازَر را در آغوشش دید.
24 آنگاه به آواز بلند گفت، ای پدر من ابراهیم، بر من ترحّم فرما و ایلعازَر را بفرست تا سر انگشت خود را به آب تر ساخته زبان مرا خنک سازد، زیرا در این نار معذّبم.
25 ابراهیم گفت، ای فرزند بهخاطر آور که تو در ایّام زندگانی چیزهای نیکوی خود را یافتی و همچنین ایلعازر چیزهای بد را، لیکن او الحال در تسلّی است و تو در عذاب.
26 و علاوه بر این، در میان ما و شما ورطه عظیمی است، چنانچه آنانی که میخواهند از اینجا به نزد شما عبور کنند، نمیتوانند و نه نشینندگان آنجا نزد ما توانند گذشت.
27 گفت، ای پدر به تو التماس دارم که او را به خانهٔ پدرم بفرستی.
28 زیرا که مرا پنج برادر است تا ایشان را آگاه سازد، مبادا ایشان نیز به این مکان عذاب بیایند.
29 ابراهیم وی را گفت، موسی و انبیا را دارند؛ سخن ایشان را بشنوند.
30 گفت، نه ای پدر ما ابراهیم، لیکن اگر کسی از مُردگان نزد ایشان رود، توبه خواهند کرد.
31 وی را گفت، هرگاه موسی و انبیا را نشنوند، اگر کسی از مردگان نیز برخیزد، هدایت نخواهند پذیرفت.
1 و چون همهٔ باجگیران و گناهکاران بهنزدش میآمدند تا کلام او را بشنوند،
2 فریسیان و کاتبان همهمهکنان میگفتند، این شخص، گناهکاران را میپذیرد و با ایشان میخورَد.
3 پس برای ایشان این مثل را زده، گفت،
4 کیست از شما که صد گوسفند داشته باشد و یکی از آنها گم شود که آن نود و نه را در صحرا نگذارد و از عقب آن گمشده نرود تا آن را بیابد؟
5 پس چون آن را یافت، به شادی بر دوش خود میگذارد،
6 و به خانه آمده، دوستان و همسایگان را میطلبد و بدیشان میگوید با منشادی کنید زیرا گوسفند گمشده خود را یافتهام.
7 به شما میگویم که بر این منوال خوشی در آسمان رخ مینماید بهسبب توبه یک گناهکار بیشتر از برای نود و نه عادل که احتیاج به توبه ندارند.
8 یا کدام زن است که ده درهم داشته باشد هرگاه یک درهم گم شود، چراغی افروخته، خانه را جاروب نکند و به دقّت تفحّص ننماید تا آن را بیابد؟
9 و چون یافت، دوستان و همسایگان خود را جمع کرده، میگوید، با من شادی کنید زیرا درهم گمشده را پیدا کردهام.
10 همچنین به شما میگویم شادی برای فرشتگان خدا روی میدهد بهسبب یک خطاکار که توبه کند.
11 باز گفت، شخصی را دو پسر بود.
12 روزی پسر کوچک به پدر خود گفت، ای پدر، رَصَدِ اموالی که باید به من رسد، به من بده. پس او مایملک خود را بر این دو تقسیم کرد.
13 و چندی نگذشت که آن پسر کهتر، آنچه داشت جمع کرده، به ملکی بعید کوچ کرد و به عیّاشی ناهنجار، سرمایه خود را تلف نمود.
14 و چون تمام را صرف نموده بود، قحطی سخت در آن دیار حادث گشت و او به محتاج شدن شروع کرد.
15 پس رفته، خود را به یکی از اهل آن ملک پیوست. وی او را به املاک خود فرستاد تا گرازبانی کند.
16 و آرزو میداشت که شکم خود را از خَرنوبی که خوکان میخوردند سیر کند و هیچکس او را چیزی نمیداد.
17 آخر به خود آمده، گفت، چقدر ازمزدوران پدرم نان فراوان دارند و من از گرسنگی هلاک میشوم!
18 برخاسته، نزد پدر خود میروم و بدو خواهم گفت، ای پدر به آسمان و به حضور تو گناه کردهام،
19 و دیگر شایستهٔ آن نیستم که پسر تو خوانده شوم؛ مرا چون یکی از مزدوران خود بگیر.
20 در ساعت برخاسته، به سوی پدر خود متوّجه شد. امّا هنوز دور بود که پدرش او را دیده، ترحّم نمود و دوان دوان آمده، او را در آغوش خود کشیده، بوسید.
21 پسر وی را گفت، ای پدر به آسمان و به حضور تو گناه کردهام و بعد از این لایق آن نیستم که پسر تو خوانده شوم.
22 لیکن پدر به غلامان خود گفت، جامه بهترین را از خانه آورده، بدو بپوشانید و انگشتری بر دستش کنید و نعلین بر پایهایش،
23 و گوساله پرواری را آورده ذبح کنید تا بخوریم و شادی نماییم.
24 زیرا که این پسر من مرده بود، زنده گردید و گم شده بود، یافت شد. پس به شادی کردن شروع نمودند.
25 امّا پسر بزرگ او در مزرعه بود. چون آمده، نزدیک به خانه رسید، صدای ساز و رقص را شنید.
26 پس یکی از نوکران خود را طلبیده، پرسید، این چیست؟
27 به وی عرض کرد، برادرت آمده و پدرت گوساله پرواری را ذبح کرده است زیرا که او را صحیح باز یافت.
28 ولی او خشم نموده، نخواست به خانه درآید، تا پدرش بیرون آمده به او التماس نمود.
29 امّا او در جواب پدر خود گفت، اینک، سالها است که من خدمتِ تو کردهام و هرگز از حکم تو تجاوز نورزیده و هرگز بزغالهای به من ندادی تا با دوستان خود شادی کنم.
30 لیکن چون این پسرت آمد که دولت تو را با فاحشهها تلف کرده است، برای او گوساله پرواری را ذبح کردی.
31 او وی را گفت، ای فرزند، تو همیشه با من هستی و آنچه از آنِ من است، مال تو است.
32 ولی میبایست شادمانی کرد و مسرور شد زیرا که این برادر تو مرده بود، زنده گشت و گم شده بود، یافت گردید.
1 و واقع شد که در روز سَبَّت، به خانهٔ یکی از رؤسای فریسیان برای غذا خوردن درآمد و ایشان مراقب او میبودند.
2 و اینک، شخصی مُستَسقی پیش او بود.
3 آنگاه عیسی ملتفت شده، فقها و فریسیان را خطاب کرده، گفت، آیا در روز سَبَّت شفا دادن جایز است؟
4 ایشان ساکت ماندند. پس آن مرد را گرفته، شفا داد و رها کرد.
5 و به ایشان روی آورده، گفت، کیست از شما که الاغ یا گاوش روز سَبَّت در چاهی افتد و فوراً آن را بیرون نیاورد؟
6 پس در این امور از جواب وی عاجز ماندند.
7 و برای مهمانان مثلی زد، چون ملاحظه فرمود که چگونه صدر مجلس را اختیار میکردند. پس به ایشان گفت،
8 چون کسی تو را به عروسی دعوت کند، در صدر مجلس منشین، مبادا کسی بزرگتر از تو را هم وعده خواسته باشد.
9 پس آن کسی که تو و او را وعده خواسته بود، بیاید و تو را گوید این کس را جای بده و تو با خجالت روی به صفّ نعال خواهی نهاد.
10 بلکه چون مهمان کسی باشی، رفته در پایین بنشین تا وقتی که میزبانت آید به تو گوید، ای دوست برتر نشین! آنگاه تو را در حضور مجلسیان عزّت خواهد بود.
11 زیرا هر که خود را بزرگ سازد ذلیل گردد و هر که خویشتن را فرود آرد، سرافراز گردد.
12 پس به آن کسی که از او وعده خواسته بود نیز گفت، وقتی که چاشت یا شام دهی، دوستان یا برادران یا خویشان یا همسایگانِ دولتمند خود را دعوت مکن، مبادا ایشان نیز تو را بخوانند و تو را عوض داده شود.
13 بلکه چون ضیافت کنی، فقیران و لنگان و شلاّن و کوران را دعوت کن
14 که خجسته خواهی بود زیرا ندارند که تو را عوض دهند و در قیامت عادلان، به تو جزا عطا خواهد شد.
15 آنگاه یکی از مجلسیان چون این سخن را شنید گفت، خوشابحال کسی که در ملکوت خدا غذا خورَد.
16 به وی گفت، شخصی ضیافتیعظیم نمود و بسیاری را دعوت نمود.
17 پس چون وقت شام رسید، غلام خود را فرستاد تا دعوت شدگان را گوید، بیایید زیرا که الحال همهچیز حاضر است.
18 لیکن همه به یک رای عذرخواهی آغاز کردند. اوّلی گفت، مزرعهای خریدم و ناچار باید بروم آن را ببینم، از تو خواهش دارم مرا معذور داری.
19 و دیگری گفت، پنج جفت گاو خریدهام، میروم تا آنها را بیازمایم، به تو التماس دارم مرا عفو نمایی.
20 سومی گفت، زنی گرفتهام و از این سبب نمیتوانم بیایم.
21 پس آن غلام آمده مولای خود را از این امور مطلّع ساخت. آنگاه صاحب خانه غضب نموده، به غلام خود فرمود، به بازارها و کوچههای شهر بشتاب و فقیران و لنگان و شلاّن و کوران را در اینجا بیاور.
22 پس غلام گفت، ای آقا آنچه فرمودی شد و هنوز جای باقی است.
23 پس آقا به غلام گفت، به راهها و مرزها بیرون رفته، مردم را به الحاح بیاور تا خانهٔ من پُر شود.
24 زیرا به شما میگویم هیچیک از آنانی که دعوت شده بودند، شام مرا نخواهد چشید.
25 و هنگامی که جمعی کثیر همراه او میرفتند، روی گردانیده بدیشان گفت،
26 اگر کسی نزد من آید و پدر و مادر و زن و اولاد و برادران و خواهران، حتّی جان خود را نیز دشمن ندارد، شاگرد من نمیتواند بود.
27 و هر که صلیب خود را برندارد و از عقب من نیاید، نمیتواند شاگرد من گردد.
28 زیرا کیست از شما که قصد بنای برجیداشته باشد و اوّل ننشیند تا برآوُردِ خرج آن را بکند که آیا قوّت تمام کردنِ آن دارد یا نه؟
29 که مبادا چون بنیادش نهاد و قادر بر تمام کردنش نشد، هر که بیند تمسخرکنان گوید،
30 این شخص عمارتی شروع کرده، نتوانست به انجامش رساند.
31 یا کدام پادشاه است که برای مقاتله با پادشاه دیگر برود، جز اینکه اوّل نشسته تأمّل نماید که آیا با ده هزار سپاه، قدرتِ مقاومت کسی را دارد که با بیست هزار لشکر بر وی میآید؟
32 والاّ چون او هنوز دور است، ایلچیای فرستاده، شروط صلح را از او درخواست کند.
33 پس همچنین هر یکی از شما که تمام مایملک خود را ترک نکند، نمیتواند شاگرد من شود.
34 نمک نیکو است ولی هرگاه نمک فاسد شد، به چه چیز اصلاح پذیرد؟
35 نه برای زمین مصرفی دارد و نه برای مزبله، بلکه بیرونش میریزند. آنکه گوش شنوا دارد بشنود.
1 در آن وقت بعضی آمده، او را از جلیلیانی خبر دادند که پیلاطُس خون ایشان را با قربانیهای ایشان آمیخته بود.
2 عیسی در جواب ایشان گفت، آیا گمان میبرید که این جلیلیان گناهکارتر بودند از سایر سَکَنه جلیل از این رو که چنین زحمات دیدند؟
3 نی، بلکه به شما میگویم اگر توبه نکنید، همگی شما همچنین هلاک خواهید شد.
4 یا آن هجده نفری که برج در سَلْوام بر ایشان افتاده، ایشان را هلاک کرد، گمان میبرید که از جمیع مردمان ساکن اورشلیم خطاکارتر بودند؟
5 حاشا، بلکه شما را میگویم که اگر توبه نکنید، همگی شما همچنین هلاک خواهید شد.
6 پس این مَثَل را آورد که شخصی درخت انجیری در تاکستان خود غرس نمود و چون آمد تا میوه از آن بجوید، چیزی نیافت.
7 پس به باغبان گفت، اینک، سه سال است میآیم که از این درخت انجیر میوه بطلبم و نمییابم، آن را ببُر. چرا زمین را نیز باطل سازد؟
8 در جواب وی گفت، ای آقا امسال هم آن را مهلت ده تا گِردَش را کنده کود بریزم،
9 پس اگر ثمر آوَرَد والاّ بعد از آن، آن را ببُر.
10 و روز سَبَّت در یکی از کنایس تعلیم میداد.
11 و اینک، زنی که مدّت هجده سال روح ضعف میداشت و منحنی شده، ابداً نمیتوانست راست بایستد، در آنجا بود.
12 چون عیسی او رادید وی را خوانده، گفت، ای زن از ضعف خود خلاص شو!
13 و دستهای خود را بر وی گذارد که در ساعت راست شده، خدا را تمجید نمود.
14 آنگاه رئیس کنیسه غضب نمود، از آنرو که عیسی او را در سَبَّت شفا داد. پس به مردم توجّه نموده، گفت، شش روز است که باید کار بکنید. در آنها آمده شفا یابید، نه در روز سَبَّت.
15 خداوند در جواب او گفت، ای ریاکار، آیا هر یکی از شما در روز سَبَّت گاو یا الاغ خود را از آخور باز کرده، بیرون نمیبرد تا سیرآبش کند؟
16 و این زنی که دختر ابراهیم است و شیطان او را مدّت هجده سال تا به حال بسته بود، نمیبایست او را در روز سَبَّت از این بند رها نمود؟
17 و چون این را بگفت همهٔ مخالفان او خجل گردیدند و جمیع آن گروه شاد شدند، بهسبب همهٔ کارهای بزرگ که از وی صادر میگشت.
18 پس گفت، ملکوت خدا چه چیز را میماند و آن را به کدام شی تشبیه نمایم؟
19 دانه خردلی را ماند که شخصی گرفته در باغ خود کاشت، پس رویید و درخت بزرگ گردید، بهحدّی که مرغان هوا آمده، در شاخههایش آشیانه گرفتند.
20 باز گفت، برای ملکوت خدا چه مَثَل آورم؟
21 خمیرمایهای را میماند که زنی گرفته، در سه پیمانه آرد پنهان ساخت تا همه مخمّر شد.
22 و در شهرها و دهات گشته، تعلیم میداد و به سوی اورشلیم سفر میکرد،
23 که شخصی به وی گفت، ای خداوند آیا کم هستند که نجات یابند؟ او به ایشان گفت،
24 جدّ و جهد کنید تا از درِ تنگ داخل شوید. زیرا که به شما میگویم بسیاری طلب دخول خواهند کرد و نخواهند توانست.
25 بعد از آنکه صاحب خانه برخیزد و در را ببندد و شما بیرون ایستاده، در را کوبیدن آغاز کنید و گویید، خداوندا خداوندا برای ما باز کن. آنگاه وی در جواب خواهد گفت شما را نمیشناسم که از کجا هستید.
26 در آن وقت خواهید گفت که، در حضور تو خوردیم و آشامیدیم و در کوچههای ما تعلیم دادی.
27 باز خواهد گفت، به شما میگویم که شما را نمیشناسم از کجا هستید. ای همهٔ بدکاران از من دور شوید.
28 در آنجا گریه و فشار دندان خواهد بود، چون ابراهیم واسحاق و یعقوب و جمیع انبیا را در ملکوت خدا بینید و خود را بیرون افکنده یابید
29 و از مشرق و مغرب و شمال و جنوب آمده، در ملکوت خدا خواهند نشست.
30 و اینک، آخرین هستند که اوّلین خواهند بود و اوّلین که آخرین خواهند بود.
31 در همان روز چند نفر از فریسیان آمده، به وی گفتند، دور شو و از اینجا برو زیرا که هیرودیس میخواهد تو را به قتل رساند.
32 ایشان را گفت، بروید و به آن روباه گویید، اینک، امروز و فردا دیوها را بیرون میکنم و مریضان را صحّت میبخشم و در روز سوّم کامل خواهم شد.
33 لیکن میباید امروز و فردا و پس فردا راه روم، زیرا که محال است نبی بیرون از اورشلیم کشته شود.
34 ای اورشلیم، ای اورشلیم که قاتل انبیا و سنگسار کننده مرسلین خود هستی، چند کَرَّت خواستم اطفال تو را جمع کنم، چنانکه مرغ جوجههای خویش را زیر بالهای خود میگیرد و نخواستید.
35 اینک، خانهٔ شما برای شما خراب گذاشته میشود و به شما میگویم که مرا دیگر نخواهید دید تا وقتی آید که گویید مبارک است او که به نام خداوند میآید.
1 و در آن میان، وقتی که هزاران از خلق جمع شدند، به نوعی که یکدیگر را پایمال میکردند، به شاگردان خود به سخن گفتن شروع کرد. اوّل آنکه از خمیرمایه فریسیان کهریاکاری است احتیاط کنید.
2 زیرا چیزی نهفته نیست که آشکار نشود و نه مستوری که معلوم نگردد.
3 بنابراین آنچه در تاریکی گفتهاید، در روشنایی شنیده خواهد شد و آنچه در خلوتخانه در گوش گفتهاید، بر پشتبامها ندا شود.
4 لیکن ای دوستان من، به شما میگویم از قاتلان جسم که قدرت ندارند بیشتر از این بکنند، ترسان مباشید.
5 بلکه به شما نشان میدهم که از کِه باید ترسید، از او بترسید که بعد از کشتن، قدرت دارد که به جهنّم بیفکند. بلی به شما میگویم از او بترسید.
6 آیا پنج گنجشک به دو فلس فروخته نمیشود؟ و حال آنکه یکی از آنها نزد خدا فراموش نمیشود.
7 بلکه مویهای سر شما همه شمرده شده است. پس بیم مکنید، زیرا که از چندان گنجشک بهتر هستید.
8 لیکن به شما میگویم هر که نزد مردم به من اقرار کند، پسر انسان نیز پیش فرشتگان خدا او را اقرار خواهد کرد.
9 امّا هر که مرا پیش مردم انکار کند، نزد فرشتگان خدا انکار کرده خواهد شد.
10 و هر که سخنی برخلاف پسر انسان گوید، آمرزیده شود. امّا هر که به روحالقدس کفر گوید آمرزیده نخواهد شد.
11 و چون شما را در کنایس و به نزد حکّام و دیوانیان برند، اندیشه مکنید که چگونه و به چه نوع حجّت آورید یا چه بگویید.
12 زیرا که در همان ساعت روحالقدس شما را خواهد آموخت که چه باید گفت.
13 و شخصی از آن جماعت به وی گفت، ای استاد، برادر مرا بفرما تا ارث پدر را با من تقسیمکند.
14 به وی گفت، ای مرد، کِه مرا بر شما داور یا مُقَسِّم قرار داده است؟
15 پس بدیشان گفت، زنهار از طمع بپرهیزید زیرا اگرچه اموال کسی زیاد شود، حیات او از اموالش نیست.
16 و مَثَلی برای ایشان آورده، گفت، شخصی دولتمند را از املاکش محصول وافر پیدا شد.
17 پس با خود اندیشیده، گفت، چه کنم؟ زیرا جایی که محصول خود را انبار کنم، ندارم.
18 پس گفت، چنین میکنم؛ انبارهای خود را خراب کرده، بزرگتر بنا میکنم و در آن تمامی حاصل و اموال خود را جمع خواهم کرد.
19 و نفس خود را خواهم گفت که، ای جان اموالِ فراوانِ اندوخته شده بجهت چندین سال داری. الحال بیارام و به اکل و شرب و شادی بپرداز.
20 خدا وی را گفت، ای احمق در همین شب جان تو را از تو خواهند گرفت؛ آنگاه آنچه اندوختهای، از آنِ کِه خواهد بود؟
21 همچنین است هر کسی که برای خود ذخیره کند و برای خدا دولتمند نباشد.
22 پس به شاگردان خود گفت، از این جهت به شما میگویم که اندیشه مکنید بجهت جان خود که چه بخورید و نه برای بدن که چه بپوشید.
23 جان از خوراک و بدن از پوشاک بهتر است.
24 کلاغان را ملاحظه کنید که نه زراعت میکنند و نه حصاد و نه گنجی و نه انباری دارند و خدا آنها را میپروراند. آیا شما به چند مرتبه از مرغان بهتر نیستید؟
25 و کیست از شما که به فکر بتواند ذراعی بر قامت خود افزاید.
26 پس هرگاه توانایی کوچکترین کاری را ندارید، چرا برای مابقیمیاندیشید.
27 سوسنهای چمن را بنگرید چگونه نمّو میکنند و حال آنکه نه زحمت میکشند و نه میریسند، امّا به شما میگویم که سلیمان با همهٔ جلالش مثل یکی از اینها پوشیده نبود.
28 پس هرگاه خدا علفی را که امروز در صحرا است و فردا در تنور افکنده میشود چنین میپوشاند، چقدر بیشتر شما را ای سست ایمانان.
29 پس شما طالب مباشید که چه بخورید یا چه بیاشامید و مضطرب مشوید.
30 زیرا که امّتهای جهان، همهٔ این چیزها را میطلبند، لیکن پدر شما میداند که به این چیزها احتیاج دارید.
31 بلکه ملکوت خدا را طلب کنید که جمیع این چیزها برای شما افزوده خواهد شد.
32 ترسان مباشید ای گله کوچک، زیرا که مَرْضیِّ پدر شما است که ملکوت را به شما عطا فرماید.
33 آنچه دارید بفروشید و صدقه دهید و کیسهها بسازید که کهنه نشود و گنجی را که تلف نشود، در آسمان جایی که دزد نزدیک نیاید و بید تباه نسازد.
34 زیرا جایی که خزانه شما است، دل شما نیز در آنجا میباشد.
35 کمرهای خود را بسته، چراغهای خود را افروخته بدارید.
36 و شما مانند کسانی باشید که انتظار آقای خود را میکشند که چه وقت از عروسی مراجعت کند تا هروقت آید و در را بکوبد، بیدرنگ برای او بازکنند.
37 خوشابحال آن غلامان که آقای ایشان چون آید، ایشان را بیدار یابد. هر آینه به شما میگویم که کمر خود را بسته،ایشان را خواهد نشانید و پیش آمده، ایشان را خدمت خواهد کرد.
38 و اگر در پاس دوّم یا سوّم از شب بیاید و ایشان را چنین یابد، خوشا بحال آن غلامان.
39 امّا این را بدانید که اگر صاحبخانه میدانست که دزد در چه ساعت میآید، بیدار میماند و نمیگذاشت که به خانهاش نقب زنند.
40 پس شما نیز مستعّد باشید، زیرا در ساعتی که گمان نمیبرید پسر انسان میآید.
41 پطرس به وی گفت، ای خداوند، آیا این مثل را برای ما زدی یا بجهت همه.
42 خداوند گفت، پس کیست آن ناظر امین و دانا که مولای او وی را بر سایر خدّام خود گماشته باشد تا آذوقه را در وقتش به ایشان تقسیم کند.
43 خوشابحال آن غلام که آقایش چون آید، او را در چنین کار مشغول یابد.
44 هرآینه به شما میگویم که او را بر همهٔ مایملک خود خواهد گماشت.
45 لیکن اگر آن غلام در خاطر خود گوید، آمدن آقایم به طول میانجامد و به زدن غلامان و کنیزان و به خوردن و نوشیدن و میگساریدن شروع کند،
46 هرآینه مولای آن غلام آید، در روزی که منتظر او نباشد و در ساعتی که او نداند و او را دو پاره کرده، نصیبش را با خیانتکاران قرار دهد.
47 امّا آن غلامی که ارادهٔ مولای خویش را دانست و خود را مُهیّا نساخت تا به ارادهٔ او عمل نماید، تازیانه بسیار خواهد خورد.
48 امّا آنکه نادانسته کارهای شایسته ضرب کند، تازیانه کم خواهد خورد. و به هر کسی که عطا زیاده شود، از وی مطالبه زیادتر گردد و نزد هر که امانت بیشتر نهند، از او بازخواست زیادتر خواهند کرد.
49 من آمدم تا آتشی در زمین افروزم، پس چه میخواهم اگر الآن در گرفته است.
50 امّا مرا تعمیدی است که بیابم و چه بسیار در تنگی هستم، تا وقتی که آن بسر آید.
51 آیا گمان میبرید که من آمدهام تا سلامتی بر زمین بخشم؟ نی بلکه به شما میگویم تفریق را.
52 زیرا بعد از این پنج نفر که در یک خانه باشند، دو از سه و سه از دو جدا خواهند شد؛
53 پدر از پسر و پسر از پدر و مادر از دختر و دختر از مادر و خارسو از عروس و عروس از خارسو مفارقت خواهند نمود.
54 آنگاه باز به آن جماعت گفت، هنگامی که ابری بینید که از مغرب پدید آید، بیتأمّل میگویید باران میآید و چنین میشود.
55 و چون دیدید که باد جنوبی میوزد، میگویید گرما خواهد شد و میشود.
56 ای ریاکاران، میتوانید صورت زمین و آسمان را تمیز دهید، پس چگونه این زمان را نمیشناسید؟
57 و چرا از خود به انصاف حکم نمیکنید؟
58 و هنگامی که با مدّعی خود نزد حاکم میروی، در راه سعی کن که از او برهی، مبادا تو را نزد قاضی بکشد و قاضی تو را به سرهنگ سپارد و سرهنگ تو را به زندان افکند.
59 تو را میگویم تا فلس آخر را ادا نکنی، از آنجا هرگز بیرون نخواهی آمد.