1 پس چون سَبَّت گذشته بود، مریممجدلیّه و مریم مادر یعقوب و سالومه حنوط خریده، آمدند تا او را تدهین کنند.
2 و صبح روز یکشنبه را بسیار زود وقت طلوع آفتاببر سر قبر آمدند.
3 و با یکدیگر میگفتند، کیست که سنگ را برای ما از سر قبر بغلطاند؟
4 چون نگریستند، دیدند که سنگ غلطانیده شده است زیرا بسیار بزرگ بود.
5 و چون به قبر درآمدند، جوانی را که جامهای سفید دربرداشت بر جانب راست نشسته دیدند. پس متحیّر شدند.
6 او بدیشان گفت، ترسان مباشید! عیسی ناصری مصلوب را میطلبید؟ او برخاسته است! در اینجا نیست. آن موضعی را که او را نهاده بودند، ملاحظه کنید.
7 لیکن رفته، شاگردان او و پطرس را اطّلاع دهید که پیش از شما به جلیل میرود. او را در آنجا خواهید دید، چنانکه به شما فرموده بود.
8 پس بزودی بیرون شده از قبر گریختند زیرا لرزه و حیرت ایشان را فرو گرفته بود و به کسی هیچ نگفتند زیرا میترسیدند.
9 و صبحگاهان، روز اوّلِ هفته چون برخاسته بود، نخستین به مریم مجدلیّه که از او هفت دیو بیرون کرده بود ظاهر شد.
10 و او رفته اصحاب او را که گریه و ماتم میکردند خبر داد.
11 و ایشان چون شنیدند که زنده گشته و بدو ظاهر شده بود، باور نکردند.
12 و بعد از آن به صورت دیگر به دو نفر از ایشان در هنگامی که به دهات میرفتند، هویدا گردید.
13 ایشان رفته، دیگران را خبر دادند، لیکنایشان را نیز تصدیق ننمودند.
14 و بعد از آن بدان یازده هنگامی که به غذا نشسته بودند ظاهر شد و ایشان را بهسبب بیایمانی و سخت دلی ایشان توبیخ نمود زیرا به آنانی که او را برخاسته دیده بودند، تصدیق ننمودند.
15 پس بدیشان گفت، در تمام عالم بروید و جمیع خلایق را به انجیل موعظه کنید.
16 هر که ایمان آورده، تعمید یابد نجات یابد و امّا هر که ایمان نیاورد بر او حکم خواهد شد.
17 و این آیات همراه ایمانداران خواهد بود که به نام من دیوها را بیرون کنند و به زبانهای تازه حرف زنند
18 و مارها را بردارند و اگر زهر قاتلی بخورند، ضرری بدیشان نرساند و هرگاه دستها بر مریضان گذارند، شفا خواهند یافت.
19 و خداوند بعد از آنکه به ایشان سخن گفته بود، به سوی آسمان مرتفع شده، به دست راست خدا بنشست.
20 و ایشان بیرون رفته، در هر جا موعظه میکردند و خداوند با ایشان کار میکرد و به آیاتی که همراه ایشان میبود، کلام را ثابت میگردانید.
1 بامدادان، بیدرنگ رؤسای کهنه با مشایخ و کاتبان و تمام اهل شورا مشورت نمودند و عیسی را بند نهاده، بردند و به پیلاطُس تسلیم کردند.
2 پیلاطُس از او پرسید، آیا تو پادشاه یهود هستی؟ او در جواب وی گفت، تو میگویی.
3 و چون رؤسای کهنه ادّعای بسیار بر او مینمودند،
4 پیلاطُس باز از او سؤال کرده، گفت، هیچ جواب نمیدهی؟ ببین که چقدر بر تو شهادت میدهند!
5 امّا عیسی باز هیچ جواب نداد، چنانکه پیلاطُس متعجّب شد.
6 و در هر عید یک زندانی، هر که را میخواستند، بجهت ایشان آزاد میکرد.
7 و براَبّا نامی با شُرکای فتنه او که در فتنه خونریزی کرده بودند، در حبس بود.
8 آنگاه مردم صدا زده، شروع کردند به خواستن که برحسب عادت با ایشان عمل نماید.
9 پیلاطُس در جواب ایشان گفت، آیا میخواهید پادشاه یهود را برای شما آزاد کنم؟
10 زیرا یافته بود که رؤسای کهنه او را از راه حسد تسلیم کرده بودند.
11 امّا رؤسای کهنه مردم را تحریض کرده بودند که بلکه براَبّا را برای ایشان رها کند.
12 پیلاطس باز ایشان را در جواب گفت، پس چه میخواهید بکنم با آن کس که پادشاه یهودش میگویید؟
13 ایشان بار دیگر فریاد کردند که او را مصلوب کن!
14 بدیشان گفت، چرا؟ چه بدی کرده است؟ ایشان بیشتر فریاد برآوردند که او را مصلوب کن.
15 پس پیلاطس چون خواست که مردم را خشنود گرداند، براَبّا را برای ایشان آزاد کرد و عیسی را تازیانه زده، تسلیم نمود تا مصلوب شود.
16 آنگاه سپاهیان او را به سرایی که دارالولایه است برده، تمام فوج را فراهم آوردند
17 و جامهای قرمز بر او پوشانیدند و تاجی از خار بافته، بر سرش گذاردند
18 و او را سلام کردن گرفتند که سلام ای پادشاه یهود!
19 و نی بر سر او زدند و آب دهان بر وی انداخته و زانو زده، بدو تعظیم مینمودند.
20 و چون او را استهزا کرده بودند، لباس قرمز را از وی کَنده، جامه خودش را پوشانیدند و او را بیرون بردند تا مصلوبش سازند.
21 و راهگذری را شمعون نام، از اهل قیروان که از بلوکات میآمد، و پدر اِسکندَر و رُفَس بود، مجبور ساختند که صلیب او را بردارد.
22 پس او را به موضعی که جُلجُتا نام داشت، یعنی محّل کاسهٔ سر بردند
23 و شراب مخلوط به مُرّ به وی دادند تا بنوشد لیکن قبول نکرد.
24 و چون او را مصلوب کردند، لباس او را تقسیم نموده، قرعه بر آن افکندند تا هر کس چه بَرَد.
25 و ساعت سوم بود که اورا مصلوب کردند.
26 و تقصیر نامه وی این نوشته شد، پادشاه یهود.
27 و با وی دو دزد را یکی از دست راستو دیگری از دست چپ مصلوب کردند.
28 پس تمام گشت آن نوشتهای که میگوید، از خطاکاران محسوب گشت.
29 و راهگذران او را دشنام داده و سر خود را جنبانیده، میگفتند، هان ای کسی که هیکل را خراب میکنی و در سه روز آن را بنا میکنی،
30 از صلیب به زیر آمده، خود را برهان!
31 و همچنین رؤسای کهنه و کاتبان استهزاکنان با یکدیگر میگفتند، دیگران را نجات داد و نمیتواند خود را نجات دهد.
32 مسیح، پادشاه اسرائیل، الآن از صلیب نزول کند تا ببینیم و ایمان آوریم. و آنانی که با وی مصلوب شدند، او را دشنام میدادند.
33 و چون ساعت ششم رسید، تا ساعت نهم تاریکی تمام زمین را فرو گرفت.
34 و در ساعت نهم، عیسی به آواز بلند ندا کرده، گفت، ایلوئی ایلوئی، لَماَ سَبَقْتَنی؟ یعنی، الٰهی الٰهی چرا مرا واگذاردی؟
35 و بعضی از حاضرین چون شنیدند گفتند، الیاس را میخواند.
36 پس شخصی دویده، افنجی را از سرکه پُر کرد و بر سر نی نهاده، بدو نوشانید و گفت، بگذارید ببینیم مگر الیاس بیاید تا او را پایین آورد.
37 پس عیسی آوازی بلند برآورده، جان بداد.
38 آنگاه پرده هیکل از سر تا پا دوپاره شد.
39 و چون یوزباشی که مقابل وی ایستاده بود، دید که بدینطور صدا زده، روح را سپرد، گفت، فیالواقع این مرد، پسر خدا بود.
40 و زنی چند از دور نظر میکردند که از آن جمله مریم مجدلیّه بود و مریم مادر یعقوبِ کوچک و مادر یوشا و سالومَه،
41 که هنگام بودن او در جلیل پیروی و خدمت او میکردند. و دیگر زنان بسیاری که به اورشلیم آمده بودند.
42 و چون شام شد، از آنجهت که روز تهیه یعنی روز قبل از سَبَّت بود،
43 یوسف نامی از اهل رامه که مرد شریف از اعضای شورا و نیز منتظر ملکوت خدا بود آمد و جرأت کرده نزد پیلاطُس رفت و جسد عیسی را طلب نمود.
44 پیلاطُس تعجّب کرد که بدین زودی فوت شده باشد. پس یوزباشی را طلبیده، از او پرسید که آیا چندی گذشته وفات نموده است؟
45 چون از یوزباشی دریافت کرد، بدن را به یوسف ارزانی داشت.
46 پس کتانی خریده، آن را از صلیب به زیر آورد و به آن کتان کفن کرده، در قبری که از سنگ تراشیده بود نهاد و سنگی بر سر قبر غلطانید.
47 و مریم مَجدَلیَّه و مریم مادر یوشا دیدند که کجا گذاشته شد.
1 و بعد از دو روز، عید فِصَح و فطیر بود که رؤسای کهنه و کاتبان مترصّد بودند که به چه حیله او را دستگیر کرده، به قتل رسانند.
2 لیکن میگفتند، نه در عید مبادا در قوم اغتشاشی پدید آید.
3 و هنگامی که او در بیت عَنْیا در خانهٔ شمعون ابرص به غذا نشسته بود، زنی با شیشهای از عطر گرانبها از سنبل خالص آمده، شیشه را شکسته، بر سر وی ریخت.
4 و بعضی در خود خشم نموده، گفتند، چرا این عطر تلف شد؟
5 زیرا ممکن بود این عطر زیادتر از سیصد دینار فروخته، به فقرا داده شود. و آن زن را سرزنش نمودند.
6 امّا عیسی گفت، او را واگذارید! از برای چه او را زحمت میدهید؟ زیرا که با من کاری نیکو کرده است،
7 زیرا که فقرا را همیشه با خود دارید و هرگاه بخواهید میتوانید با ایشان احسان کنید، لیکن مرا با خود دائماً ندارید.
8 آنچه در قوّه او بود کرد، زیرا که جسد مرا بجهت دفن، پیشْ تدهین کرد.
9 هرآینه به شما میگویم در هر جایی از تمام عالم که به این انجیل موعظه شود، آنچه این زن کرد نیز بجهت یادگاری وی مذکور خواهدشد.
10 پس یهودای اسخریوطی که یکی از آن دوازده بود، به نزد رؤسای کَهَنه رفت تا او را بدیشان تسلیم کند.
11 ایشان سخن او را شنیده، شاد شدند و بدو وعده دادند که نقدی بدو بدهند. و او در صدد فرصت موافق برای گرفتاری وی برآمد.
12 و روز اوّل از عید فطیر که در آن فِصَح را ذبح میکردند، شاگردانش به وی گفتند، کجا میخواهی برویم تدارک بینیم تا فِصَح را بخوری؟
13 پس دو نفر از شاگردان خود را فرستاده، بدیشان گفت، به شهر بروید و شخصی با سبوی آب به شما خواهد برخورد. از عقب وی بروید،
14 و به هرجایی که درآید صاحب خانه را گویید، اُستاد میگوید مهمانخانه کجا است تا فِصَح را با شاگردان خود آنجا صرف کنم؟
15 و او بالاخانهٔ بزرگ مفروش و آماده به شما نشان میدهد. آنجا از بهر ما تدارک بینید.
16 شاگردانش روانه شدند و به شهر رفته، چنانکه او فرموده بود، یافتند و فِصَح را آماده ساختند.
17 شامگاهان با آن دوازده آمد.
18 و چوننشسته غذا میخوردند، عیسی گفت، هرآینه به شما میگویم که، یکی از شما که با من غذا میخورد، مرا تسلیم خواهد کرد.
19 ایشان غمگین گشته، یکیک گفتن گرفتند که آیا من آنم و دیگری که آیا من هستم.
20 او در جواب ایشان گفت، یکی از دوازده که با من دست در قاب فرو برد!
21 به درستی که پسر انسان بطوری که دربارهٔ او مکتوب است، رحلت میکند. لیکن وای بر آن کسی که پسر انسان بهواسطهٔ او تسلیم شود. او را بهتر میبود که تولد نیافتی.
22 و چون غذا میخوردند، عیسی نان را گرفته، برکت داد و پاره کرده، بدیشان داد و گفت، بگیرید و بخورید که این جسد من است.
23 و پیالهای گرفته، شکر نمود و به ایشان داد و همه از آن آشامیدند
24 و بدیشان گفت، این است خون من از عهد جدید که در راه بسیاری ریخته میشود.
25 هرآینه به شما میگویم بعد از این از عصیر انگور نخورم تا آن روزی که در ملکوت خدا آن را تازه بنوشم.
26 و بعد از خواندن تسبیح، به سوی کوه زیتون بیرون رفتند.
27 عیسی ایشان را گفت، همانا همهٔٔ شما امشب در من لغزش خورید، زیرا مکتوب است شبان را میزنم و گوسفندان پراکنده خواهند شد.
28 امّا بعد از برخاستنم، پیش از شما به جلیل خواهم رفت.
29 پطرس به وی گفت، هرگاه همه لغزش خورند، من هرگز نخورم.
30 عیسی وی را گفت، هرآینه به تو میگویم کهامروز در همین شب، قبل از آنکه خروس دو مرتبه بانگ زند، تو سه مرتبه مرا انکار خواهی نمود.
31 لیکن او به تأکید زیادتر میگفت، هرگاه مردنم با تو لازم افتد، تو را هرگز انکار نکنم. و دیگران نیز همچنان گفتند.
32 و چون به موضعی که جتسیمانی نام داشت رسیدند، به شاگردان خود گفت، در اینجا بنشینید تا دعا کنم.
33 و پطرس و یعقوب و یوحنّا را همراه برداشته، مضطرب و دلتنگ گردید
34 و بدیشان گفت، نَفْس من از حزن، مشرف بر موت شد. اینجا بمانید و بیدار باشید.
35 و قدری پیشتر رفته، به روی بر زمین افتاد و دعا کرد تا اگر ممکن باشد آن ساعت از او بگذرد.
36 پس گفت، یا اَبّا پدر، همهچیز نزد تو ممکن است. این پیاله را از من بگذران، لیکن نه به خواهش من بلکه به ارادهٔ تو.
37 پس چون آمد، ایشان را در خواب دیده، پطرس را گفت، ای شمعون، در خواب هستی؟ آیا نمیتوانستی یک ساعت بیدار باشی؟
38 بیدار باشید و دعا کنید تا در آزمایش نیفتید. روح البتّه راغب است لیکن جسم ناتوان.
39 و باز رفته، به همان کلام دعا نمود.
40 و نیز برگشته، ایشان را در خواب یافت زیرا که چشمان ایشان سنگین شده بود و ندانستند او را چه جواب دهند.
41 و مرتبه سوم آمده، بدیشان گفت، مابقی را بخوابید و استراحت کنید. کافی است! ساعت رسیده است. اینک، پسر انسان به دستهای گناهکاران تسلیم میشود.
42 برخیزید برویم که اکنون تسلیم کننده من نزدیک شد.
43 در ساعت وقتی که او هنوز سخن میگفت، یهودا که یکی از آن دوازده بود، با گروهی بسیار با شمشیرها و چوبها از جانب رؤسای کهنه و کاتبان و مشایخ آمدند.
44 و تسلیم کننده او بدیشان نشانی داده، گفته بود، هر که را ببوسم، همان است. او را بگیرید و با حفظ تمام ببرید.
45 و در ساعت نزد وی شده، گفت، یا سیّدی، یا سیّدی. و وی را بوسید.
46 ناگاه دستهای خود را بر وی انداخته، گرفتندش.
47 و یکی از حاضرین شمشیر خود را کشیده، بر یکی از غلامان رئیس کهنه زده، گوشش را ببرید.
48 عیسی روی بدیشان کرده، گفت، گویا بر دزد با شمشیرها و چوبها بجهت گرفتن من بیرون آمدید!
49 هر روز در نزد شما در هیکل تعلیم میدادم و مرا نگرفتید. لیکن لازم است که کتب تمام گردد.
50 آنگاه همه او را واگذارده بگریختند.
51 و یک جوانی با چادری بر بدن برهنه خود پیچیده، از عقب او روانه شد. چون جوانان او را گرفتند،
52 چادر را گذارده، برهنه از دست ایشان گریخت.
53 و عیسی را نزد رئیس کهنه بردند و جمیع رؤسای کاهنان و مشایخ و کاتبان بر او جمع گردیدند.
54 و پطرس از دور در عقب او میآمد تابه خانهٔ رئیس کهنه درآمده، با ملازمان بنشست و نزدیک آتش خود را گرم مینمود.
55 و رؤسای کهنه و جمیع اهل شورا در جستجوی شهادت بر عیسی بودند تا او را بکشند و هیچ نیافتند،
56 زیرا که هرچند بسیاری بر وی شهادت دروغ میدادند، امّا شهادتهای ایشان موافق نشد.
57 و بعضی برخاسته شهادت دروغ داده، گفتند،
58 ما شنیدیم که او میگفت، من این هیکلِ ساخته شده به دست را خراب میکنم و در سه روز، دیگری را ناساخته شده به دست، بنا میکنم.
59 و در این هم باز شهادتهای ایشان موافق نشد.
60 پس رئیس کهنه از آن میان برخاسته، از عیسی پرسیده، گفت، هیچ جواب نمیدهی؟ چه چیز است که اینها در حقّ تو شهادت میدهند؟
61 امّا او ساکت مانده، هیچ جواب نداد. باز رئیس کهنه از او سؤال نموده، گفت، آیا تو مسیح پسر خدای متبارک هستی؟
62 عیسی گفت، من هستم؛ و پسر انسان را خواهید دید که برطرف راست قوّت نشسته، در ابرهای آسمان میآید.
63 آنگاه رئیس کهنه جامه خود را چاک زده، گفت، دیگر چه حاجت به شاهدان داریم؟
64 کفر او را شنیدید! چه مصلحت میدانید؟ پس همه بر او حکم کردند که مستوجب قتل است.
65 و بعضی شروع نمودند به آب دهان بر وی انداختن و روی او را پوشانیده، او را میزدند و میگفتند، نبوّت کن. و ملازمان او را میزدند.
66 و در وقتی که پطرس در ایوان پایین بود،یکی از کنیزان رئیس کهنه آمد
67 و پطرس را چون دید که خود را گرم میکند، بر او نگریسته، گفت، تو نیز با عیسی ناصری میبودی؟
68 او انکار نموده، گفت، نمیدانم و نمیفهمم که تو چه میگویی! و چون بیرون به دهلیز خانه رفت، ناگاه خروس بانگ زد.
69 و بار دیگر آن کنیزک او را دیده، به حاضرین گفتن گرفت که این شخص از آنها است!
70 او باز انکار کرد. و بعد از زمانی حاضرین بار دیگر به پطرس گفتند، در حقیقت تو از آنها میباشی زیرا که جلیلی نیز هستی و لهجه تو چنان است.
71 پس به لعن کردن و قسم خوردن شروع نمود که آن شخص را که میگویید نمیشناسم.
72 ناگاه خروس مرتبه دیگر بانگ زد. پس پطرس را بهخاطر آمد آنچه عیسی بدو گفته بود که قبل از آنکه خروس دو مرتبه بانگ زند، سه مرتبه مرا انکار خواهی نمود. و چون این را بهخاطر آورد، بگریست.
1 و چون او از هیکل بیرون میرفت، یکی از شاگردانش بدو گفت، ای استاد ملاحظه فرما چه نوع سنگها و چه عمارتهااست!
2 عیسی در جواب وی گفت، آیا این عمارتهای عظیمه را مینگری؟ بدان که سنگی بر سنگی گذارده نخواهد شد، مگر آنکه به زیر افکنده شود!
3 و چون او بر کوه زیتون، مقابل هیکل نشسته بود، پطرس و یعقوب و یوحنّا و اندریاس سِرّاً از وی پرسیدند،
4 ما را خبر بده که این امور کی واقع میشود و علامت نزدیک شدن این امور چیست؟
5 آنگاه عیسی در جواب ایشان سخن آغاز کرد که زنهار کسی شما را گمراه نکند!
6 زیرا که بسیاری به نام من آمده، خواهند گفت که، من هستم و بسیاری را گمراه خواهند نمود.
7 امّا چون جنگها و اخبار جنگها را بشنوید، مضطرب مشوید زیرا که وقوع این حوادث ضروری است لیکن انتها هنوز نیست.
8 زیرا که امّتی بر امّتی و مملکتی بر مملکتی خواهند برخاست و زلزلهها در جایها حادث خواهد شد و قحطیها و اغتشاشها پدید میآید؛ و اینها ابتدای دردهای زه میباشد.
9 لیکن شما از برای خود احتیاط کنید زیرا که شما را به شوراها خواهند سپرد و در کنایس تازیانهها خواهند زد و شما را پیش حکّام و پادشاهان بخاطر من حاضر خواهند کرد تا بر ایشان شهادتی شود.
10 و لازم است که انجیل اوّل بر تمامی امّتها موعظه شود.
11 و چون شما را گرفته، تسلیم کنند، میندیشید که چه بگویید و متفکّر مباشید بلکه آنچه در آن ساعت به شما عطا شود، آن را گویید زیرا گوینده شما نیستید بلکهروحالقدس است.
12 آنگاه برادر، برادر را و پدر، فرزند را به هلاکت خواهند سپرد و فرزندان بر والدین خود برخاسته، ایشان را به قتل خواهند رسانید.
13 و تمام خلق بجهت اسم من شما را دشمن خواهند داشت. امّا هر که تا به آخر صبر کند، همان نجات یابد.
14 پس چون مکروه ویرانی را که به زبانِ دانیال نبی گفته شده است، در جایی که نمیباید برپا بینید - آنکه میخواند بفهمد - آنگاه آنانی که در یهودیّه میباشند، به کوهستان فرار کنند،
15 و هر که بر بام باشد، به زیر نیاید و به خانه داخل نشود تا چیزی از آن ببرد،
16 و آنکه در مزرعه است، برنگردد تا رخت خود را بردارد.
17 امّا وای بر آبستنان و شیر دهندگان در آن ایّام.
18 و دعا کنید که فرار شما در زمستان نشود،
19 زیرا که در آن ایّام، چنان مصیبتی خواهد شد که از ابتدای خلقتی که خدا آفرید تاکنون نشده و نخواهد شد.
20 و اگر خداوند آن روزها را کوتاه نکردی، هیچ بشری نجات نیافتی. لیکن بجهت برگزیدگانی که انتخاب نموده است، آن ایّام را کوتاه ساخت.
21 پس هرگاه کسی به شما گوید، اینک، مسیح در اینجاست، یا اینک، در آنجا، باور مکنید.
22 زانرو که مسیحان دروغ و انبیای کَذَبَه ظاهر شده، آیات و معجزات از ایشان صادر خواهد شد، بقسمی که اگر ممکن بودی، برگزیدگان را هم گمراه نمودندی.
23 لیکن شما برحذر باشید!اینک، از همهٔ امور شما را پیش خبر دادم!
24 و در آن روزهای بعد از آن مصیبت خورشید تاریک گردد و ماه نور خود را بازگیرد،
25 و ستارگان از آسمان فرو ریزند و قوای افلاک متزلزل خواهد گشت.
26 آنگاه پسر انسان را بینند که با قوّت و جلال عظیم بر ابرها میآید.
27 در آن وقت، فرشتگان خود را از جهات اربعه از انتهای زمین تا به اقصای فلک فراهم خواهد آورد.
28 الحال از درخت انجیر مَثَلَش را فراگیرید که چون شاخهاش نازک شده، برگ میآورد میدانید که تابستان نزدیک است.
29 همچنین شما نیز چون این چیزها را واقع بینید، بدانید که نزدیک بلکه بر در است.
30 هرآینه به شما میگویم تا جمیع این حوادث واقع نشود، این فرقه نخواهند گذشت.
31 آسمان و زمین زایل میشود، لیکن کلمات من هرگز زایل نشود.
32 ولی از آن روز و ساعت غیر از پدر هیچکس اطّلاع ندارد، نه فرشتگان در آسمان و نه پسر هم.
33 پس برحذر و بیدار شده، دعا کنید زیرا نمیدانید که آن وقت کی میشود.
34 مثل کسی که عازم سفر شده، خانهٔ خود را واگذارد و خادمان خود را قدرت داده، هر یکی را به شغلی خاصّ مقرّر نماید و دربان را امر فرماید که بیدار بماند.
35 پس بیدار باشید زیرا نمیدانید که در چه وقت صاحب خانه میآید، در شام یا نصف شب یا بانگ خروس یا صبح.
36 مبادا ناگهان آمده شمارا خفته یابد.
37 امّا آنچه به شما میگویم، به همه میگویم، بیدار باشید!