✝عیسی مسیح✝

✝Jesus Christ✝

✝عیسی مسیح✝

✝Jesus Christ✝

فصل 12

1  پس به مَثَلها به ایشان آغاز سخن نمود که شخصی تاکستانی غَرْس نموده، حصاری گردش کشید و چرخُشتی بساخت و برجی بنا کرده، آن را به دهقانان سپرد و سفر کرد.
2  و در موسم، نوکری نزد دهقانان فرستاد تا از میوهٔ باغ از باغبانان بگیرد.
3  امّا ایشان او را گرفته، زدند و تهیدست روانه نمودند.
4  باز نوکری دیگر نزد ایشان روانه نمود. او را نیز سنگسار کرده، سر او را شکستند و بی‌حرمت کرده، برگردانیدندش.
5  پس یک نفر دیگر فرستاده، او را نیز کشتند و بسا دیگران را که بعضی را زدند و بعضی را به قتل رسانیدند.
6  و بالاخره یک پسر حبیب خود را باقی داشت. او را نزد ایشان فرستاده، گفت، پسر مرا حرمت خواهند داشت.
7  لیکن دهقانان با خود گفتند، این وارث است؛ بیایید او را بکشیم تا میراث از آن ما گردد.
8  پس او را گرفته، مقتولساختند و او را بیرون از تاکستان افکندند.
9  پس صاحب تاکستان چه خواهد کرد؟ او خواهد آمد و آن باغبانان را هلاک ساخته، باغ را به دیگران خواهد سپرد.
10  آیا این نوشته را نخوانده‌اید، سنگی که معمارانش ردّ کردند، همان سر زاویه گردید؟
11  این از جانب خداوند شد و در نظر ما عجیب است.
12  آنگاه خواستند او را گرفتار سازند، امّا از خلق می‌ترسیدند، زیرا می‌دانستند که این مثل را برای ایشان آورد. پس او را واگذارده، برفتند.
13  و چند نفر از فریسیان و هیرودیان را نزد وی فرستادند تا او را به سخنی به دام آورند.
14  ایشان آمده، بدو گفتند، ای استاد، ما را یقین است که تو راستگو هستی و از کسی باک نداری، چون که به ظاهر مردم نمی‌نگری بلکه طریق خدا را به راستی تعلیم می‌نمایی. جزیه دادن به قیصر جایز است یا نه؟ بدهیم یا ندهیم؟
15  امّا او ریاکاری ایشان را دَرک کرده، بدیشان گفت، چرا مرا امتحان می‌کنید؟ دیناری نزد من آرید تا آن را ببینم.
16  چون آن را حاضر کردند، بدیشان گفت، این صورت و رقم از آنِ کیست؟ وی را گفتند، از آن قیصر.
17  عیسی در جواب ایشان گفت، آنچه از قیصر است، به قیصر ردّ کنید و آنچه از خداست، به خدا. و از او متعجّب شدند.
18  و صدّوقیان که منکر قیامت هستند نزد وی آمده، از او سؤال نموده، گفتند،
19  ای استاد، موسی به ما نوشت که هرگاه برادر کسی بمیرد و زنی بازگذاشته، اولادی نداشته باشد، برادرش زن او را بگیرد تا از بهر برادر خود نسلی پیدا نماید.
20  پس هفت برادر بودند که نخستین، زنی گرفته، بمرد و اولادی نگذاشت.
21  پس ثانی او را گرفته، هم بی‌اولاد فوت شد و همچنین سومی.
22  تا آنکه آن هفت او را گرفتند و اولادی نگذاشتند و بعد از همه، زن فوت شد.
23  پس در قیامت چون برخیزند، زن کدام یک از ایشان خواهد بود از آن‌جهت که هر هفت، او را به زنی گرفته بودند؟
24  عیسی در جواب ایشان گفت، آیا گمراه نیستید از آنرو که کتب و قوت خدا را نمی‌دانید؟
25  زیرا هنگامی که از مُردگان برخیزند، نه نکاح می‌کنند و نه منکوحه می‌گردند، بلکه مانند فرشتگانِ در آسمان می‌باشند.
26  امّا در باب مُردگان که برمی‌خیزند، در کتاب موسی در ذکر بوته نخوانده‌اید چگونه خدا او را خطاب کرده، گفت که، منم خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب.
27  و او خدای مردگان نیست بلکه خدای زندگان است. پس شما بسیار گمراه شده‌اید.
28  و یکی از کاتبان، چون مباحثه ایشان راشنیده، دید که ایشان را جواب نیکو داد، پیش آمده، از او پرسید که اوّل همهٔ احکام کدام است؟
29  عیسی او را جواب داد که اوّل همهٔ احکام این است که بشنو ای اسرائیل، خداوند خدای ما خداوند واحد است.
30  و خداوند خدای خود را به تمامی دل و تمامی جان و تمامی خاطر و تمامی قوّت خود محبّت نما، که اوّل از احکام این است.
31  و دوّم مثل اوّل است که همسایهٔ خود را چون نَفْس خود محبّت نما. بزرگتر از این دُو، حکمی نیست.
32  کاتب وی را گفت، آفرین ای استاد، نیکو گفتی، زیرا خدا واحد است و سوای او دیگری نیست،
33  و او را به تمامی دل و تمامی فهم و تمامی نَفْس و تمامی قوّت محبّت نمودن و همسایهٔ خود را مثل خود محبّت نمودن، از همهٔ قربانی‌های سوختنی و هدایا افضل است.
34  چون عیسی بدید که عاقلانه جواب داد، به وی گفت، از ملکوت خدا دور نیستی. و بعد از آن، هیچ‌کس جرأت نکرد که از او سؤالی کند.
35  و هنگامی که عیسی در هیکل تعلیم می‌داد، متوجه شده، گفت، چگونه کاتبان می‌گویند که مسیح پسر داود است؟
36  و حال آنکه خود داود در روح‌القدس می‌گوید که خداوند به خداوند من گفت، برطرف راست من بنشین تا دشمنان تو را پای انداز تو سازم؟
37  خودِ داود او را خداوند می‌خواند؛ پس چگونه او را پسر می‌باشد؟ و عوّامالّناس کلام او را بهخشنودی می‌شنیدند.
38  پس در تعلیم خود گفت، از کاتبان احتیاط کنید که خرامیدن در لباس دراز و تعظیمهای در بازارها
39  و کرسیهای اوّل در کنایس و جایهای صدر در ضیافت‌ها را دوست می‌دارند.
40  اینان که خانه‌های بیوه‌زنان را می‌بلعند و نماز را به ریا طول می‌دهند، عقوبت شدیدتر خواهند یافت.
41  و عیسی در مقابل بیتالمال نشسته، نظاره می‌کرد که مردم به چه وضع پول به بیتالمال می‌اندازند؛ و بسیاری از دولتمندان، بسیار می‌انداختند.
42  آنگاه بیوه زنی فقیر آمده، دو فَلس که یک ربع باشد انداخت.
43  پس شاگردان خود را پیش خوانده، به ایشان گفت، هرآینه به شما می‌گویم این بیوه زن مسکین از همهٔ آنانی که در خزانه انداختند، بیشتر داد.
44  زیرا که همهٔ ایشان از زیادتی خود دادند، لیکن این زن از حاجتمندی خود، آنچه داشت انداخت، یعنی تمام معیشت خود را.

فصل 11

 و چون نزدیک به اورشلیم به بیت فاجی و بیتعَنْیا بر کوه زیتون رسیدند، دو نفر از شاگردان خود را فرستاده،
 بدیشان گفت، بدین قریهای که پیش روی شما است بروید و چون وارد آن شدید، درساعت کرّه الاغی را بسته خواهید یافت که تا به حال هیچ‌کس بر آن سوار نشده؛ آن را باز کرده، بیاورید.
 و هرگاه کسی به شما گوید چرا چنین می‌کنید، گویید خداوند بدین احتیاج دارد؛ بیتأمّل آن را به اینجا خواهد فرستاد.
 پس رفته کرّهای بیرون دروازه در شارع عام بسته یافتند و آن را باز می‌کردند،
 که بعضی از حاضرین بدیشان گفتند، چه کار دارید که کرّه را باز می‌کنید؟
 آن دو نفر چنانکه عیسی فرموده بود، بدیشان گفتند. پس ایشان را اجازت دادند.
 آنگاه کرّه را به نزد عیسی آورده، رخت خود را بر آن افکندند تا بر آن سوار شد.
 و بسیاری رختهای خود و بعضی شاخه‌ها از درختان بریده، بر راه گسترانیدند.
 و آنانی که پیش و پس می‌رفتند، فریادکنان می‌گفتند،هوشیعانا، مبارک باد کسی که به نام خداوند می‌آید.
10  مبارک باد ملکوت پدر ما داود که می‌آید به اسم خداوند. هوشیعانا در اعلیٰ علیّیّن.
11  و عیسی وارد اورشلیم شده، به هیکل درآمد و به همه‌چیز ملاحظه نمود. چون وقت شام شد با آن دوازده به بیت عَنْیا رفت.
12  بامدادان چون از بیت عَنْیا بیرون می‌آمدند، گرسنه شد.
13  ناگاه درخت انجیری که برگ داشت از دور دیده، آمد تا شاید چیزی بر آن بیابد. امّا چون نزد آن رسید، جز برگ بر آن هیچ نیافت زیرا که موسم انجیر نرسیده بود.
14  پس عیسی توجّه نموده، بدان فرمود، از این پس تا به ابد، هیچ‌کس از تو میوه نخواهد خورد. و شاگردانش شنیدند.
15  پس وارد اورشلیم شدند. و چون عیسی داخل هیکل گشت، به بیرون کردن آنانی که در هیکل خرید و فروش می‌کردند شروع نمود و تختهای صرّافان و کرسیهای کبوترفروشان را واژگون ساخت،
16  و نگذاشت که کسی با ظرفی از میان هیکل بگذرد،
17  و تعلیم داده، گفت، آیا مکتوب نیست که خانهٔ من خانهٔ عبادتِ تمامی امّت‌ها نامیده خواهد شد؟ امّا شما آن را مغاره دزدان ساخته‌اید.
18  چون رؤسای کهنه و کاتبان این را بشنیدند، در صدد آن شدند که او را چطور هلاک سازند زیرا که از وی ترسیدند چون که همهٔ مردم از تعلیم وی متحیّر می‌بودند.
19  چون شام شد، ازشهر بیرون رفت.
20  صبحگاهان، در اثنای راه، درخت انجیر را از ریشه خشک یافتند.
21  پطرس به‌خاطر آورده، وی را گفت، ای استاد، اینک، درخت انجیری که نفرینش کردی خشک شده!
22  عیسی در جواب ایشان گفت، به خدا ایمان آورید،
23  زیرا که هرآینه به شما می‌گویم هر که بدین کوه گوید منتقل شده، به دریا افکنده شو و در دل خود شکّ نداشته باشد بلکه یقین دارد که آنچه گوید می‌شود، هرآینه هر آنچه گوید بدو عطا شود.
24  بنابراین به شما می‌گویم آنچه در عبادت سؤال می‌کنید، یقین بدانید که آن را یافته‌اید و به شما عطا خواهد شد.
25  و وقتی که به دعا بایستید، هر گاه کسی به شما خطا کرده باشد، او را ببخشید تا آنکه پدر شما نیز که در آسمان است، خطایای شما را معاف دارد.
26  امّا هرگاه شما نبخشید، پدر شما نیز که در آسمان است تقصیرهای شما را نخواهد بخشید.
27  و باز به اورشلیم آمدند. و هنگامی که او در هیکل می‌خرامید، رؤسای کهنه و کاتبان و مشایخ نزد وی آمده،
28  گفتندش، به چه قدرت این کارها را می‌کنی و کیست که این قدرت را به تو داده است تا این اعمال را بجا آری؟
29  عیسی در جواب ایشان گفت، من از شما نیز سخنیمی‌پرسم، مرا جواب دهید تا من هم به شما گویم به چه قدرت این کارها را می‌کنم.
30  تعمید یحیی از آسمان بود یا از انسان؟ مرا جواب دهید.
31  ایشان در دلهای خود تفکّر نموده، گفتند، اگر گوییم از آسمان بود، هرآینه گوید پس چرا بدو ایمان نیاوردید.
32  و اگر گوییم از انسان بود، از خلق بیم داشتند از آنجا که همه یحیی را نبیای بر حقّ می‌دانستند.
33  پس در جواب عیسی گفتند، نمی‌دانیم. عیسی بدیشان جواب داد، من هم شما را نمی‌گویم که به کدام قدرت این کارها را بجا می‌آورم.

فصل 10

 و از آنجا برخاسته، از آن طرف اُردُن به نواحی یهودیه آمد. و گروهی باز نزد وی جمع شدند و او برحسب عادت خود، باز بدیشان تعلیم می‌داد.
 آنگاه فریسیان پیش آمده، از روی امتحان از او سؤال نمودند که آیا مرد را طلاق دادن زن خویش جایز است.
 در جواب ایشان گفت، موسی شما را چه فرموده است؟
 گفتند، موسی اجازت داد که طلاق نامه بنویسند و رها کنند.
 عیسی در جواب ایشان گفت، به‌سبب سنگدلی شما این حکم را برای شما نوشت.
 لیکن از ابتدای خلقت، خدا ایشان را مرد و زن آفرید.
 از آن جهت باید مرد پدر و مادر خود راترک کرده، با زن خویش بپیوندد،
 و این دو یک تن خواهند بود چنانکه از آن پس دو نیستند بلکه یک جسد.
 پس آنچه خدا پیوست، انسان آن را جدا نکند.
10  و در خانه باز شاگردانش از این مقدّمه از وی سؤال نمودند.
11  بدیشان گفت، هر که زن خود را طلاق دهد و دیگری را نکاح کند، بر حقّ وی زنا کرده باشد.
12  و اگر زن از شوهر خود جدا شود و منکوحه دیگری گردد، مرتکب زنا شود.
13  و بچه‌های کوچک را نزد او آوردند تا ایشان را لمس نماید؛ امّا شاگردان آورندگان را منع کردند.
14  چون عیسی این را بدید، خشم نموده، بدیشان گفت، بگذارید که بچه‌های کوچک نزد من آیند و ایشان را مانع نشوید، زیرا ملکوت خدا از امثال اینها است.
15  هرآینه به شما می‌گویم هر که ملکوت خدا را مثل بچه کوچک قبول نکند، داخل آن نشود.
16  پس ایشان را در آغوش کشید و دست بر ایشان نهاده، برکت داد.
17  چون به راه می‌رفت، شخصی دواندوان آمده، پیش او زانو زده، سؤال نمود که ای استاد نیکو چه کنم تا وارث حیات جاودانی شوم؟
18  عیسی بدو گفت، چرا مرا نیکو گفتی و حال آنکه کسی نیکو نیست جز خدا فقط؟
19  احکام را می‌دانی، زنا مکن، قتل مکن، دزدی مکن، شهادت دروغ مده، دغابازی مکن، پدر و مادر خود را حرمت دار.
20  او در جواب وی گفت، ای استاد، این همه را از طفولیّت نگاه داشتم.
21  عیسی به وی نگریسته، او را محبّت نمود و گفت، تو را یک چیز ناقص است، برو و آنچه داری بفروش و به فقرا بده که در آسمان گنجی خواهی یافت و بیا صلیب را برداشته، مرا پیروی کن.
22  لیکن او از این سخن تُرُش رو و محزون گشته، روانه گردید زیرا اموال بسیار داشت.
23  آنگاه عیسی گرداگرد خود نگریسته، به شاگردان خود گفت، چه دشوار است که توانگران داخل ملکوت خدا شوند.
24  چون شاگردانش از سخنان او در حیرت افتادند، عیسی باز توجّه نموده، بدیشان گفت، ای فرزندان، چه دشوار است دخول آنانی که به مال و اموال توکّل دارند در ملکوت خدا!
25  سهلتر است که شتر به سوراخ سوزن درآید از اینکه شخص دولتمند به ملکوت خدا داخل شود!
26  ایشان بغایت متحیّر گشته، با یکدیگر می‌گفتند، پس کِه می‌تواند نجات یابد؟
27  عیسی به ایشان نظر کرده، گفت، نزد انسان محال است لیکن نزد خدا نیست زیرا که همه‌چیز نزد خدا ممکن است.
28  پطرس بدو گفتن گرفت که، اینک، ما همه‌چیز را ترک کرده، تو را پیروی کرده‌ایم.
29  عیسی جواب فرمود، هرآینه به شما می‌گویم کسی نیست که خانه یا برادران یا خواهران یا پدر یا مادر یا زن یا اولاد یا املاک را بجهت من و انجیل ترک کند،
30  جز اینکه الحال در این زمان صد چندان یابد از خانه‌ها و برادران و خواهران و مادران و فرزندان واملاک با زحمات، و در عالم آینده حیات جاودانی را.
31  امّا بسا اوّلین که آخرین می‌گردند و آخرین اوّلین.
32  و چون در راه به سوی اورشلیم می‌رفتند و عیسی در جلو ایشان می‌خرامید، در حیرت افتادند و چون از عقب او می‌رفتند، ترس بر ایشان مستولی شد. آنگاه آن دوازده را باز به کنار کشیده، شروع کرد به اطّلاع دادن به ایشان از آنچه بر وی وارد می‌شد،
33  که، اینک، به اورشلیم می‌رویم و پسر انسان به دست رؤسای کَهَنه و کاتبان تسلیم شود و بر وی فتوای قتل دهند و او را به امّت‌ها سپارند،
34  و بر وی سخریّه نموده، تازیانه‌اش زنند و آب دهان بر وی افکنده، او را خواهند کشت و روز سوم خواهد برخاست.
35  آنگاه یعقوب و یوحنّا دو پسر زِبِدی نزد وی آمده، گفتند، ای استاد، می‌خواهیم آنچه از تو سؤال کنیم برای ما بکنی.
36  ایشان را گفت، چه می‌خواهید برای شما بکنم؟
37  گفتند، به ما عطا فرما که یکی به طرف راست و دیگری بر چپ تو در جلال تو بنشینیم.
38  عیسی ایشان را گفت، نمی‌فهمید آنچه می‌خواهید. آیا می‌توانید آن پیالهای را که من می‌نوشم، بنوشید و تعمیدیرا که من می‌پذیرم، بپذیرید؟
39  وی را گفتند، می‌توانیم. عیسی بدیشان گفت، پیالهای را که من می‌نوشم خواهید آشامید و تعمیدی را که من می‌پذیرم خواهید پذیرفت.
40  لیکن نشستن به دست راست و چپ من از آنِ من نیست که بدهم جز آنانی را که از بهر ایشان مهیّا شده است.
41  و آن ده نفر چون شنیدند بر یعقوب و یوحنّا خشم گرفتند.
42  عیسی ایشان را خوانده، به ایشان گفت، می‌دانید آنانی که حکّام امّت‌ها شمرده می‌شوند بر ایشان ریاست می‌کنند و بزرگانشان بر ایشان مسلّطند.
43  لیکن در میان شما چنین نخواهد بود، بلکه هر که خواهد در میان شما بزرگ شود، خادم شما باشد.
44  و هر که خواهد مقدّم بر شما شود، غلام همه باشد.
45  زیرا که پسر انسان نیز نیامده تا مخدوم شود بلکه تا خدمت کند و تا جان خود را فدای بسیاری کند.
46  و وارد اَرِیحا شدند. و وقتی که او با شاگردان خود و جمعی کثیر از اَرِیحا بیرون می‌رفت، بارتیمائوسِ کور، پسر تیماؤس بر کناره راه نشسته، گدایی می‌کرد.
47  چون شنید که عیسی ناصری است، فریاد کردن گرفت و گفت، ای عیسی ابن داود بر من ترحمّ کن.
48  و چندان که بسیاری او را نهیب می‌دادند که خاموش شود، زیادتر فریاد برمی‌آورد که پسر داودا بر من ترحّم فرما.
49  پس عیسی ایستاده، فرمود تا او رابخوانند. آنگاه آن کور را خوانده، بدو گفتند، خاطر جمع دار. برخیز که تو را می‌خواند.
50  در ساعت ردای خود را دور انداخته، بر پا جست و نزد عیسی آمد.
51  عیسی به وی التفات نموده، گفت، چه می‌خواهی از بهر تو نمایم؟ کور بدو گفت، یا سیّدی آنکه بینایی یابم.
52  عیسی بدو گفت، برو که ایمانت تو را شفا داده است. در ساعت بینا گشته، از عقب عیسی در راه روانه شد.

فصل 9

 و بدیشان گفت، هرآینه به شما می‌گویم بعضی از ایستادگان در اینجا می‌باشند که تا ملکوت خدا را که به قوّت می‌آید نبینند، ذائقه موت را نخواهند چشید.
 و بعد از شش روز، عیسی پطرس و یعقوب و یوحنّا را برداشته، ایشان را تنها بر فراز کوهی به خلوت برد و هیأتش در نظر ایشان متغیّر گشت.
 و لباس او درخشان و چون برف بغایت سفیدگردید، چنانکه هیچ گازری بر روی زمین نمی‌تواند چنان سفید نماید.
 و الیاس با موسی بر ایشان ظاهر شده، با عیسی گفتگو می‌کردند.
 پس پطرس ملتفت شده، به عیسی گفت، ای استاد، بودنِ ما در اینجا نیکو است! پس سه سایبان می‌سازیم، یکی برای تو و دیگری برای موسی و سومی برای الیاس!
 از آنرو که نمی‌دانست چه بگوید، چونکه هراسان بودند.
 ناگاه ابری بر ایشان سایه انداخت و آوازی از ابر در رسید که این است پسر حبیب من، از او بشنوید.
 در ساعت گرداگرد خود نگریسته، جز عیسی تنها با خود هیچ کس را ندیدند.
 و چون از کوه به زیر می‌آمدند، ایشان را قدغن فرمود که تا پسر انسان از مردگان برنخیزد، از آنچه دیده‌اند کسی را خبر ندهند.
10  و این سخن را در خاطر خود نگاه داشته، از یکدیگر سؤال می‌کردند که برخاستن از مردگان چه باشد.
11  پس از او استفسار کرده، گفتند، چرا کاتبان می‌گویند که الیاس باید اوّل بیاید؟
12  او در جواب ایشان گفت که، الیاس البتّه اوّل می‌آید و همه‌چیز را اصلاح می‌نماید و چگونه دربارهٔ پسر انسان مکتوب است که می‌باید زحمت بسیار کشد و حقیر شمرده شود.
13  لیکن به شما می‌گویم که الیاس هم آمد و با وی آنچه خواستند کردند، چنانچه در حقّ وی نوشته شده است.
14  پس چون نزد شاگردان خود رسید، جمعیکثیر گرد ایشان دید و بعضی از کاتبان را که با ایشان مباحثه می‌کردند.
15  در ساعت، تمامی خلق چون او را بدیدند، در حیرت افتادند و دوان دوان آمده، او را سلام دادند.
16  آنگاه از کاتبان پرسید که با اینها چه مباحثه دارید؟
17  یکی از آن میان در جواب گفت، ای استاد، پسر خود را نزد تو آوردم که روحی گنگ دارد،
18  و هر جا که او را بگیرد می‌اندازدش، چنانچه کف برآورده، دندانها بهم می‌ساید و خشک می‌گردد. پس شاگردان تو را گفتم که او را بیرون کنند، نتوانستند.
19  او ایشان را جواب داده، گفت، ای فرقه بی‌ایمان تا کی با شما باشم و تا چه حدّ متحمّل شما شوم! او را نزد من آورید.
20  پس او را نزد وی آوردند. چون او را دید، فوراً آن روح او را مصروع کرد تا بر زمین افتاده، کف برآورد و غلطان شد.
21  پس از پدر وی پرسید، چند وقت است که او را این حالت است؟ گفت، از طفولیّت.
22  و بارها او را در آتش و در آب انداخت تا او را هلاک کند. حال اگر می‌توانی بر ما ترحّم کرده، ما را مدد فرما.
23  عیسی وی را گفت، اگر می‌توانی ایمان آری، مؤمن را همه‌چیز ممکن است.
24  در ساعت پدر طفل فریاد برآورده، گریهکنان گفت، ایمان می‌آورم ای خداوند، بی‌ایمانی مرا امداد فرما.
25  چون عیسی دید که گروهی گرد او به شتاب می‌آیند، روح پلید را نهیب داده، به وی فرمود، ای روح گنگ و کرّ من تو را حکم می‌کنم از او در آی و دیگر داخل او مشو!
26  پس صیحه زده و او را به شدّت مصروع نموده، بیرون آمد و مانند مرده گشت، چنانکه بسیاری گفتند که فوت شد.
27  امّاعیسی دستش را گرفته، برخیزانیدش که برپا ایستاد.
28  و چون به خانه در آمد، شاگردانش در خلوت از او پرسیدند، چرا ما نتوانستیم او را بیرون کنیم؟
29  ایشان را گفت، این جنس به هیچ وجه بیرون نمی‌رود جز به دعا.
30  و از آنجا روانه شده، در جلیل می‌گشتند و نمی‌خواست کسی او را بشناسد،
31  زیرا که شاگردان خود را اعلام فرموده، می‌گفت، پسر انسان به دست مردم تسلیم می‌شود و او را خواهند کشت و بعد از مقتول شدن، روز سوم خواهد برخاست.
32  امّا این سخن را درک نکردند و ترسیدند که از او بپرسند.
33  و وارد کفرناحوم شده، چون به خانه درآمد، از ایشان پرسید که در بین راه با یکدیگر چه مباحثه می‌کردید؟
34  امّا ایشان خاموش ماندند، از آنجا که در راه با یکدیگر گفتگو می‌کردند در اینکه کیست بزرگتر.
35  پس نشسته، آن دوازده را طلبیده، بدیشان گفت، هر که می‌خواهد مقدّم باشد مؤخّر و غلام همه بُوَد.
36  پس طفلی را برداشته، در میان ایشان بر پا نمود و او را در آغوش کشیده، به ایشان گفت،
37  هر که یکی از این کودکان را به اسم من قبول کند، مرا قبول کرده است و هر که مرا پذیرفت نه مرا بلکهفرستنده مرا پذیرفته باشد.
38  آنگاه یوحنّا ملتفت شده، بدو گفت، ای استاد، شخصی را دیدیم که به نام تو دیوها بیرون می‌کرد و متابعت ما نمی‌نمود؛ و چون متابعت ما نمی‌کرد، او را ممانعت نمودیم.
39  عیسی گفت، او را منع مکنید، زیرا هیچ‌کس نیست که معجزهای به نام من بنماید و بتواند به زودی در حقّمن بد گوید.
40  زیرا هر که ضدّ ما نیست با ماست.
41  و هر که شما را از این رو که از آنِ مسیح هستید، کاسهای آب به اسم من بنوشاند، هرآینه به شما می‌گویم اجر خود را ضایع نخواهد کرد.
42  و هر که یکی از این کودکان را که به من ایمان آورند، لغزش دهد، او را بهتر است که سنگ آسیایی بر گردنش آویخته، در دریا افکنده شود.
43  پس هرگاه دستت تو را بلغزاند، آن را بِبُر زیرا تو را بهتر است که شلّ داخل حیات شوی، از اینکه با دو دست وارد جهنّم گردی، در آتشی که خاموشی نپذیرد؛
44  جایی که کِرْم ایشان نمیرد و آتش، خاموشی نپذیرد.
45  و هرگاه پایت تو را بلغزاند، قطعش کن زیرا تو را مفیدتر است که لنگ داخل حیات شوی از آنکه با دو پا به جهنّم افکنده شوی، در آتشی که خاموشی نپذیرد؛
46  آنجایی که کِرْمِ ایشان نمیرد و آتش، خاموش نشود.
47  و هر گاه چشم تو تو را لغزش دهد، قلعش کن زیرا تو را بهتر است که با یک چشم داخل ملکوت خدا شوی، از آنکه با دو چشم در آتش جهنّم انداخته شوی،
48  جایی که کرم ایشان نمیرد و آتش خاموشی نیابد.
49  زیرا هر کس به آتش، نمکین خواهد شد و هر قربانی به نمک، نمکین می‌گردد.
50  نمک نیکو است، لیکن هر گاه نمک فاسد گردد به چه چیز آن را اصلاح می‌کنید؟ پس در خود نمک بدارید و با یکدیگر صلح نمایید.

فصل 8

1  و در آن ایّام باز جمعیّت، بسیار شده و خوراکی نداشتند. عیسی شاگردان خود را پیش طلبیده، به ایشان گفت،
2  بر این گروه دلم بسوخت زیرا الآن سه روز است که با من می‌باشند و هیچ خوراک ندارند.
3  و هرگاه ایشان را گرسنه به خانه‌های خود برگردانم، هرآینه در راه ضعف کنند، زیرا که بعضی از ایشان از راه دور آمده‌اند.
4  شاگردانش وی را جواب دادند، از کجا کسی می‌تواند اینها را در این صحرا از نان سیر گرداند؟
5  از ایشان پرسید، چند نان دارید؟ گفتند، هفت.
6  پس جماعت را فرمود تا بر زمین بنشینند؛ و آن هفت نان را گرفته، شکر نمود و پاره کرده، به شاگردان خود داد تا پیش مردم گذارند. پس نزد آن گروه نهادند.
7  و چند ماهی کوچک نیز داشتند. آنها را نیز برکت داده، فرمود تا پیش ایشان نهند.
8  پس خورده، سیر شدند و هفت زنبیل پر از پاره‌های باقیمانده برداشتند.
9  و عدد خورندگان قریب به چهار هزار بود. پس ایشان را مرخّص فرمود.
10  و بی‌درنگ با شاگردان به کشتی سوار شده،به نواحی دَلْمانُوتَه آمد.
11  و فریسیان بیرون آمده، با وی به مباحثه شروع کردند. و از راه امتحان آیتی آسمانی از او خواستند.
12  او از دل آهی کشیده، گفت، از برای چه این فرقه آیتی می‌خواهند؟ هرآینه به شما می‌گویم آیتی بدین فرقه عطا نخواهد شد.
13  پس ایشان را گذارد و باز به کشتی سوار شده، به کناره دیگر عبور نمود.
14  و فراموش کردند که نان بردارند و با خود در کشتی جز یک نان نداشتند.
15  آنگاه ایشان را قدغن فرمود که با خبر باشید و از خمیرمایه فریسیان و خمیرمایه هیرودیس احتیاط کنید!
16  ایشان با خود اندیشیده، گفتند، از آن است که نان نداریم.
17  عیسی فهم کرده، بدیشان گفت، چرا فکر می‌کنید از آن‌جهت که نان ندارید؟ آیا هنوز نفهمیده و درک نکرده‌اید و تا حال دل شما سخت است؟
18  آیا چشم داشته نمی‌بینید و گوش داشته نمی‌شنوید و به یاد ندارید؟
19  وقتی که پنج نان را برای پنج هزار نفر پاره کردم، چند سبد پر از پاره‌ها برداشتید؟ بدو گفتند، دوازده.
20  و وقتی که هفت نان را بجهت چهار هزار کس؛ پس چند زنبیل پر از ریزه‌ها برداشتید؟ گفتندش، هفت.
21  پس بدیشان گفت، چرا نمی‌فهمید؟
22  چون به بیت صیدا آمد، شخصی کور را نزداو آوردند و التماس نمودند که او را لمس نماید.
23  پس دست آن کور را گرفته، او را از قریه بیرون برد و آب دهان بر چشمان او افکنده، و دست بر او گذارده از او پرسید که چیزی می‌بینی؟
24  او بالا نگریسته، گفت، مردمان را خرامان، چون درختها می‌بینم.
25  پس بار دیگر دستهای خود را بر چشمان او گذارده، او را فرمود تا بالا نگریست و صحیح گشته، همه‌چیز را به خوبی دید.
26  پس او را به خانهاش فرستاده، گفت، داخل ده مشو و هیچ کس را در آن جا خبر مده.
27  و عیسی با شاگردان خود به دهات قیصریّه فِیلِپُّس رفت. و در راه از شاگردانش پرسیده، گفت که، مردم مرا کِه می‌دانند؟
28  ایشان جواب دادند که یحیی تعمید‌دهنده و بعضی الیاس و بعضی یکی از انبیا.
29  او از ایشان پرسید، شما مرا کِه می‌دانید؟ پطرس در جواب او گفت، تو مسیح هستی.
30  پس ایشان را فرمود که هیچ‌کس را از او خبر ندهند.
31  آنگاه ایشان را تعلیم دادن آغاز کرد که لازم است پسر انسان بسیار زحمت کشد و از مشایخ و رؤسای کهنه و کاتبان رّد شود و کشته شده، بعد از سه روز برخیزد.
32  و چون این کلامرا علانیه فرمود، پطرس او را گرفته، به منع کردن شروع نمود.
33  امّا او برگشته، به شاگردان خود نگریسته، پطرس را نهیب داد و گفت، ای شیطان از من دور شو، زیرا امور الٰهی را اندیشه نمی‌کنی بلکه چیزهای انسانی را.
34  پس مردم را با شاگردان خود خوانده، گفت، هر که خواهد از عقب من آید، خویشتن را انکار کند و صلیب خود را برداشته، مرا متابعت نماید.
35  زیرا هر که خواهد جان خود را نجات دهد، آن را هلاک سازد؛ و هر که جان خود را بجهت من و انجیل بر باد دهد آن را برهاند.
36  زیراکه شخص را چه سود دارد هر گاه تمام دنیا را ببرد و نَفْس خود را ببازد؟
37  یا آنکه آدمی چه چیز را به عوض جان خود بدهد؟
38  زیرا هر که در این فرقه زناکار و خطاکار از من و سخنان من شرمنده شود، پسر انسان نیز وقتی که با فرشتگان مقدّس در جلال پدر خویش آید، از او شرمنده خواهد گردید.