1 پس شش روز قبل از عید فِصَح، عیسیبه بیت عَنْیا آمد، جایی که ایلعازر مرده را از مردگان برخیزانیده بود.
2 و برای او در آنجا شام حاضر کردند و مرتا خدمت میکرد و ایلعازر یکی از مجلسیان با او بود.
3 آنگاه مریم رطلی از عطرِ سنبلِ خالصِ گرانبها گرفته، پایهای عیسی را تدهین کرد و پایهای او را از مویهای خود خشکانید، چنانکه خانه از بوی عطر پر شد.
4 پس یکی از شاگردان او یعنی یهودای اسخریوطی، پسر شمعون که تسلیم کننده وی بود، گفت،
5 برای چه این عطر به سیصد دینار فروخته نشد تا به فقرا داده شود؟
6 و این را نه از آنرو گفت که پروای فقرا میداشت، بلکه از آنرو که دزد بود و خریطه در حوالهٔ او و از آنچه در آن انداخته میشد برمیداشت.
7 عیسی گفت، او را واگذار زیرا که بجهت روز تکفین من این را نگاه داشتهاست.
8 زیرا که فقرا همیشه با شما میباشند و امّا من همه وقت با شما نیستم.
9 پس جمعی کثیر از یهود چون دانستند که عیسی در آنجا است آمدند، نه برای عیسی و بس بلکه تا ایلعازر را نیز که از مردگانش برخیزانیده بود ببینند.
10 آنگاه رؤسای کَهَنَه شورا کردند که ایلعازر را نیز بکشند.
11 زیرا که بسیاری از یهود بهسبب او میرفتند و به عیسی ایمان میآوردند.
12 فردای آن روز چون گروه بسیاری که برای عید آمده بودند، شنیدند که عیسی به اورشلیم میآید،
13 شاخههای نخل را گرفته، به استقبال او بیرون آمدند و ندا میکردند، هوشیعانا مبارک باد پادشاه اسرائیل که به اسم خداوند میآید.
14 و عیسی کرّه الاغی یافته، بر آن سوار شد چنانکه مکتوب است
15 که ای دختر صهیون مترس، اینک، پادشاه تو سوار بر کرّه الاغی میآید.
16 و شاگردانش اوّلاً این چیزها را نفهمیدند، لکن چون عیسی جلال یافت، آنگاه بهخاطر آوردند که این چیزها دربارهٔ او مکتوب است و همچنان با او کرده بودند.
17 و گروهی که با او بودند شهادت دادند که ایلعازر را از قبر خوانده، او را از مردگان برخیزانیده است.
18 و بجهت همین نیز آن گروه او را استقبال کردند، زیرا شنیده بودند که آن معجزه را نموده بود.
19 پس فریسیان به یکدیگر گفتند، نمیبینید که هیچ نفع نمیبرید؟ اینک، تمام عالم از پی اورفتهاند!
20 و از آن کسانی که در عید بجهت عبادت آمده بودند، بعضی یونانی بودند.
21 ایشان نزد فیلپُس که از بیت صیدای جلیل بود آمدند و سؤال کرده، گفتند، ای آقا، میخواهیم عیسی را ببینیم.
22 فیلّپُس آمد و به اندریاس گفت و اندریاس و فیلپُّس به عیسی گفتند.
23 عیسی در جواب ایشان گفت، ساعتی رسیده است که پسر انسان جلال یابد.
24 آمین آمین به شما میگویم اگر دانه گندم که در زمین میافتد نمیرد، تنها ماند لیکن اگر بمیرد ثمر بسیار آوَرَد.
25 کسی که جان خود را دوست دارد، آن را هلاک کند؛ و هر که در این جهان جان خود را دشمن دارد، تا حیات جاودانی آن را نگاه خواهد داشت.
26 اگر کسی مرا خدمت کند، مرا پیروی بکند و جایی که من میباشم آنجا خادم من نیز خواهد بود؛ و هر که مرا خدمت کند پدرْ او را حرمت خواهد داشت.
27 الآن جان من مضطرب است و چه بگویم؟ ای پدر مرا از این ساعت رستگار کن. لکن بجهت همین امر تا این ساعت رسیدهام.
28 ای پدر اسم خود را جلال بده! ناگاه صدایی از آسمان در رسید که جلال دادم و باز جلال خواهم داد.
29 پس گروهی که حاضر بودند این را شنیده، گفتند، رعد شد! و دیگران گفتند، فرشتهای با او تکلّم کرد!
30 عیسی در جواب گفت، این صدا از برای من نیامد، بلکه بجهت شما.
31 الحال داوری این جهان است و الآن رئیس این جهان بیرون افکنده میشود.
32 و من اگر از زمین بلند کرده شوم، همه را به سوی خود خواهم کشید.
33 و این را گفتکنایه از آن قسم موت که میبایست بمیرد.
34 پس همه به او جواب دادند، ما از تورات شنیدهایم که مسیح تا به ابد باقی میماند. پس چگونه تو میگویی که پسر انسان باید بالا کشیده شود؟ کیست این پسر انسان؟
35 آنگاه عیسی بدیشان گفت، اندک زمانی نور با شماست. پس مادامی که نور با شماست، راه بروید تا ظلمت شما را فرو نگیرد؛ و کسی که در تاریکی راه میرود نمیداند به کجا میرود.
36 مادامی که نور با شماست به نور ایمان آورید تا پسران نور گردید. عیسی چون این را بگفت، رفته خود را از ایشان مخفی ساخت.
37 و با اینکه پیش روی ایشان چنین معجزات بسیار نموده بود، بدو ایمان نیاوردند.
38 تا کلامی که اشعیا نبی گفت به اتمام رسد، ای خداوند کیست که خبر ما را باور کرد و بازوی خداوند به کِه آشکار گردید؟
39 و از آنجهت نتوانستند ایمان آورد، زیرا که اشعیا نیز گفت،
40 چشمان ایشان را کور کرد و دلهای ایشان را سخت ساخت تا به چشمان خود نبینند و به دلهای خود نفهمند و برنگردند تا ایشان را شفا دهم.
41 این کلام را اشعیا گفت وقتی که جلال او را دید و دربارهٔ او تکلّم کرد.
42 لکن با وجود این، بسیاری از سرداران نیز بدو ایمان آوردند، امّا بهسبب فریسیان اقرار نکردند که مبادا از کنیسه بیرون شوند.
43 زیرا که جلال خلق را بیشتر از جلال خدا دوست میداشتند.
44 آنگاه عیسی ندا کرده، گفت، آنکه به من ایمان آورد، نه به من بلکه به آنکه مرا فرستاده است، ایمان آورده است.
45 و کسی که مرا دیدفرستنده مرا دیده است.
46 من نوری در جهان آمدم تا هر که به من ایمان آوَرد در ظلمت نمانَد.
47 و اگر کسی کلام مرا شنید و ایمان نیاورد، من بر او داوری نمیکنم زیرا که نیامدهام تا جهان را داوری کنم بلکه تا جهان را نجات بخشم.
48 هر که مرا حقیر شمارد و کلام مرا قبول نکند، کسی هست که در حقّ او داوری کند، همان کلامی که گفتم در روز بازپسین بر او داوری خواهد کرد.
49 زآنرو که من از خود نگفتم، لکن پدری که مرا فرستاد، به من فرمان داد که چه بگویم و به چه چیز تکلّم کنم.
50 و میدانم که فرمان او حیات جاودانی است. پس آنچه من میگویم چنانکه پدر به من گفته است، تکلّم میکنم.
1 و شخصی ایلعازر نام، بیمار بود، از اهلبیت عَنْیَا که دهِ مریم و خواهرش مرتا بود.
2 و مریم آن است که خداوند را به عطر، تدهین ساخت و پایهای او را به موی خود خشکانید که برادرش ایلعازر بیمار بود.
3 پس خواهرانش نزد او فرستاده، گفتند، ای آقا، اینک، آن که او را دوست میداری مریض است.
4 چون عیسی این را شنید گفت، این مرض تا به موت نیست بلکه برای جلال خدا تا پسر خدا از آن جلال یابد.
5 و عیسی مرتا و خواهرش و ایلعازر را محبّت مینمود.
6 پس چون شنید که بیمار است، در جایی کهبود دو روز توقّف نمود.
7 و بعد از آن به شاگردان خود گفت، باز به یهودیّه برویم.
8 شاگردان او را گفتند، ای معلّم، الآن یهودیان میخواستند تو را سنگسار کنند؛ و آیا باز میخواهی بدانجا بروی؟
9 عیسی جواب داد، آیا ساعتهای روز دوازده نیست؟ اگر کسی در روز راه رود لغزش نمیخورد زیرا که نور این جهان را میبیند.
10 و لیکن اگر کسی در شب راه رود لغزش خورَد زیرا که نور در او نیست.
11 این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود، دوست ما ایلعازر در خواب است. امّا میروم تا او را بیدار کنم.
12 شاگردان او گفتند، ای آقا اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
13 امّا عیسی دربارهٔ موت او سخن گفت و ایشان گمان بردند که از آرامی خواب میگوید.
14 آنگاه عیسی علانیهًٔ بدیشان گفت، ایلعازر مرده است.
15 و برای شما خشنود هستم که در آنجا نبودم تا ایمان آرید ولکن نزد او برویم.
16 پس توما که به معنی تؤام باشد، به همشاگردان خود گفت، ما نیز برویم تا با او بمیریم.
17 پس چون عیسی آمد، یافت که چهار روز است در قبر میباشد.
18 و بیت عَنْیا نزدیک اورشلیم بود، قریب به پانزده تیر پرتاب.
19 و بسیاری از یهود نزد مرتا و مریم آمده بودند تا بجهت برادرشان، ایشان را تسلّی دهند.
20 و چون مرتا شنید که عیسی میآید، او را استقبال کرد. لیکن مریم در خانه نشسته ماند.
21 پس مرتا به عیسی گفت، ای آقا اگر در اینجا میبودی، برادر من نمیمرد.
22 ولیکن الآن نیز میدانم که هر چه از خدا طلب کنی، خدا آن را به تو خواهد داد.
23 عیسی بدو گفت، برادر تو خواهد برخاست.
24 مرتا به وی گفت، میدانم که در قیامت روز بازپسین خواهد برخاست.
25 عیسیبدو گفت، من قیامت و حیات هستم. هر که به من ایمان آورد، اگر مرده باشد، زنده گردد.
26 و هر که زنده بُوَد و به من ایمان آورد، تا به ابد نخواهد مرد. آیا این را باور میکنی؟
27 او گفت، بلی ای آقا، من ایمان دارم که تویی مسیح پسر خدا که در جهان آینده است.
28 و چون این را گفت، رفت و خواهر خود مریم را در پنهانی خوانده، گفت، استاد آمده است و تو را میخواند.
29 او چون این را بشنید، بزودی برخاسته، نزد او آمد.
30 و عیسی هنوز وارد ده نشده بود، بلکه در جایی بود که مرتا او را ملاقات کرد.
31 و یهودیانی که در خانه با او بودند و او را تسلّی میدادند، چون دیدند که مریم برخاسته، به تعجیل بیرون میرود، از عقب او آمده، گفتند، به سر قبر میرود تا در آنجا گریه کند.
32 و مریم چون به جایی که عیسی بود رسید، او را دیده، بر قدمهای او افتاد و بدو گفت، ای آقا اگر در اینجا میبودی، برادر من نمیمرد.
33 عیسی چون او را گریان دید و یهودیان را هم که با او آمده بودند گریان یافت، در روح خود به شدّت مکدّر شده، مضطرب گشت.
34 و گفت، او را کجا گذاردهاید؟ به او گفتند، ای آقا بیا و ببین.
35 عیسی بگریست.
36 آنگاه یهودیان گفتند، بنگرید چقدر او را دوست میداشت!
37 بعضی از ایشان گفتند، آیا این شخص که چشمان کور را باز کرد، نتوانست امر کند که این مرد نیز نمیرد؟
38 پس عیسی باز به شدّت در خود مکدّر شده، نزد قبر آمد و آن غاری بود، سنگی بر سرش گذارده.
39 عیسی گفت، سنگ را بردارید. مرتا خواهر میّت بدو گفت، ای آقا الآن متعفّن شده، زیرا که چهار روز گذشته است.
40 عیسی به ویگفت، آیا به تو نگفتم اگر ایمان بیاوری، جلال خدا را خواهی دید؟
41 پس سنگ را از جایی که میّت گذاشته شده بود برداشتند. عیسی چشمان خود را بالا انداخته، گفت، ای پدر، تو را شکر میکنم که سخن مرا شنیدی.
42 و من میدانستم که همیشه سخن مرا میشنوی؛ و لکن بجهت خاطر این گروه که حاضرند گفتم تا ایمان بیاورند که تو مرا فرستادی.
43 چون این را گفت، به آواز بلند ندا کرد، ای ایلعازر، بیرون بیا.
44 در حال آن مرده دست و پای به کفن بسته بیرون آمد و روی او به دستمالی پیچیده بود. عیسی بدیشان گفت، او را باز کنید و بگذارید برود. توطئه قتل عیسی
45 آنگاه بسیاری از یهودیان که با مریم آمده بودند، چون آنچه عیسی کرد دیدند، بدو ایمان آوردند.
46 ولیکن بعضی از ایشان نزد فریسیان رفتند و ایشان را از کارهایی که عیسی کرده بود آگاه ساختند.
47 پس رؤسای کَهَنَه و فریسیان شورا نموده، گفتند، چه کنیم زیرا که این مرد، معجزات بسیار مینماید؟
48 اگر او را چنین واگذاریم، همه به او ایمان خواهند آورد و رومیان آمده، جا و قوم ما را خواهند گرفت.
49 یکی از ایشان، قیافا نام که در آن سال رئیس کَهَنَه بود، بدیشان گفت، شما هیچ نمیدانید
50 و فکر نمیکنید که بجهت ما مفید است که یک شخص در راه قوم بمیرد و تمامی طائفه هلاک نگردند.
51 و این را از خود نگفت بلکه چون در آن سال رئیس کَهَنَه بود، نبوّت کرد که میبایست عیسی در راه آن طایفه بمیرد؛
52 و نه در راه آن طایفه تنها بلکه تا فرزندان خدا را که متفرّقند در یکی جمع کند.
53 و ازهمان روز شورا کردند که او را بکشند.
54 پس بعد از آن عیسی در میان یهود آشکارا راه نمیرفت بلکه از آنجا روانه شد به موضعی نزدیک بیابان به شهری که افرایم نام داشت و با شاگردان خود در آنجا توقّف نمود.
55 و چون فِصَح یهود نزدیک شد، بسیاری از بلوکات قبل از فِصَح به اورشلیم آمدند تا خود را طاهر سازند
56 و در طلب عیسی میبودند و در هیکل ایستاده، به یکدیگر میگفتند، چه گمان میبرید؟ آیا برای عید نمیآید؟
57 امّا رؤسای کَهَنَه و فریسیان حکم کرده بودند که اگر کسی بداند که کجا است اطّلاع دهد تا او را گرفتار سازند.
1 آمین آمین به شما میگویم هر که از در به آغل گوسفند داخل نشود، بلکه از راه دیگر بالا رود، او دزد و راهزن است.
2 و امّا آنکه از در داخل شود، شبان گوسفندان است.
3 دربان بجهت او میگشاید و گوسفندان آواز او را میشنوند و گوسفندان خود را نام بنام میخواند و ایشان را بیرون میبرد.
4 و وقتی که گوسفندان خود را بیرون بَرَد، پیش روی ایشان میخرامد و گوسفندان از عقب او میروند، زیرا که آواز او را میشناسند.
5 لیکن غریب را متابعت نمیکنند، بلکه از او میگریزند زیرا که آواز غریبان را نمیشناسند.
6 و این مَثَل را عیسی برای ایشان آورد، امّا ایشان نفهمیدند که چه چیز بدیشان میگوید.
7 آنگاه عیسی بدیشان باز گفت، آمین آمین بهشما میگویم که من درِ گوسفندان هستم.
8 جمیع کسانی که پیش از من آمدند، دزد و راهزن هستند، لیکن گوسفندان سخن ایشان را نشنیدند.
9 من در هستم! هر که از من داخل گردد، نجات یابد و بیرون و درون خرامد و علوفه یابد.
10 دزد نمیآید مگر آنکه بدزدد و بکشد و هلاک کند. من آمدم تا ایشان حیات یابند و آن را زیادتر حاصل کنند.
11 من شبان نیکو هستم. شبان نیکو جان خود را در راه گوسفندان مینهد.
12 امّا مزدوری که شبان نیست و گوسفندان از آنِ او نمیباشند، چون بیند که گرگ میآید، گوسفندان را گذاشته، فرار میکند و گرگ گوسفندان را میگیرد و پراکنده میسازد.
13 مزدور میگریزد چونکه مزدور است و به فکر گوسفندان نیست.
14 من شبان نیکو هستم و خاصّان خود را میشناسم و خاصّان من مرا میشناسند،
15 چنانکه پدر مرا میشناسد و من پدر را میشناسم و جان خود را در راه گوسفندان مینهم.
16 و مرا گوسفندان دیگر هست که از این آغل نیستند. باید آنها را نیز بیاورم و آواز مرا خواهند شنید و یک گله و یک شبان خواهند شد.
17 و از این سبب پدر مرا دوست میدارد که من جان خود را مینهم تا آن را باز گیرم.
18 کسی آن را از من نمیگیرد، بلکه من خود آن را مینهم. قدرت دارم که آن را بنهم و قدرت دارم آن را باز گیرم. این حکم را از پدر خود یافتم.
19 باز بهسبب این کلام، در میان یهودیان اختلاف افتاد.
20 بسیاری از ایشان گفتند که دیو دارد و دیوانه است. برای چه بدو گوش میدهید؟
21 دیگران گفتند که این سخنان دیوانه نیست. آیا دیو میتواند چشم کوران را باز کند؟
22 پس در اورشلیم، عید تجدید شد و زمستان بود.
23 و عیسی در هیکل، در رواق سلیمان میخرامید.
24 پس یهودیان دور او را گرفته، بدو گفتند، تا کی ما را متردّد داری؟ اگر تو مسیح هستی، آشکارا به ما بگو.
25 عیسی بدیشان جواب داد، من به شما گفتم و ایمان نیاوردید. اعمالی که به اسم پدر خود بجا میآورم، آنها برای من شهادت میدهد.
26 لیکن شما ایمان نمیآورید زیرا از گوسفندان من نیستید، چنانکه به شما گفتم.
27 گوسفندان من آواز مرا میشنوند و من آنها را میشناسم و مرا متابعت میکنند.
28 و من به آنها حیات جاودانی میدهم و تا به ابد هلاک نخواهند شد و هیچکس آنها را از دست من نخواهد گرفت.
29 پدری که به من داد از همه بزرگتر است و کسی نمیتواند از دست پدر من بگیرد.
30 من و پدر یک هستیم.
31 آنگاه یهودیان باز سنگها برداشتند تا او را سنگسار کنند.
32 عیسی بدیشان جواب داد، از جانب پدر خود بسیار کارهای نیک به شما نمودم. بهسبب کدام یک از آنها مرا سنگسار میکنید؟
33 یهودیان در جواب گفتند، بهسبب عمل نیک، تو را سنگسار نمیکنیم، بلکه بهسبب کفر، زیرا تو انسان هستی و خود را خدا میخوانی.
34 عیسی در جواب ایشان گفت، آیا در تورات شما نوشته نشده است که من گفتم شما خدایان هستید؟
35 پس اگر آنانی را که کلام خدا بدیشان نازل شد، خدایان خواند و ممکن نیست که کتاب محوگردد،
36 آیا کسی را که پدر تقدیس کرده، به جهان فرستاد، بدو میگویید کفر میگویی، از آن سبب که گفتم پسر خدا هستم؟
37 اگر اعمال پدر خود را بجا نمیآورم، به من ایمان میاورید.
38 و لکن چنانچه بجا میآورم، هرگاه به من ایمان نمیآورید، به اعمال ایمان آورید تا بدانید و یقین کنید که پدر در من است و من در او.
39 پس دیگر باره خواستند او را بگیرند، امّا از دستهای ایشان بیرون رفت.
40 و باز به آن طرف اُردُن، جایی که اوّل یحیی تعمید میداد، رفت و در آنجا توقّف نمود.
41 و بسیاری نزد او آمده، گفتند که یحیی هیچ معجزه ننمود و لکن هر چه یحیی دربارهٔ این شخص گفت، راست است.
42 پس بسیاری در آنجا به او ایمان آوردند.
1 و وقتی که میرفت، کوری مادرزاد دید.
2 و شاگردانش از او سؤال کرده، گفتند، ای استاد، گناه کِه کرد، این شخص یا والدین او که کور زاییده شد؟
3 عیسی جواب داد که گناه نه این شخص کرد و نه پدر و مادرش، بلکه تا اعمال خدا در وی ظاهر شود.
4 مادامی که روز است، مرا باید به کارهای فرستنده خود مشغول باشم. شب میآید که در آن هیچکس نمیتواند کاری کند.
5 مادامی که در جهان هستم، نور جهانم.
6 این را گفت و آب دهان بر زمین انداخته، از آب گِل ساخت و گِل را به چشمان کور مالید،
7 و بدو گفت، برو در حوض سیلوحا [که به معنی مُرْسَلاست] بشوی. پس رفته شست و بینا شده، برگشت.
8 پس همسایگان و کسانی که او را پیش از آن در حالت کوری دیده بودند، گفتند، آیا این آن نیست که مینشست و گدایی میکرد؟
9 بعضی گفتند، همان است. و بعضی گفتند، شباهت بدو دارد. او گفت، من همانم.
10 بدو گفتند، پس چگونه چشمان تو باز گشت؟
11 او جواب داد، شخصی که او را عیسی میگویند، گِل ساخت و بر چشمان من مالیده، به من گفت به حوض سیلوحا برو و بشوی. آنگاه رفتم و شسته بینا گشتم.
12 به وی گفتند، آن شخص کجا است؟ گفت، نمیدانم.
13 پس او را که پیشتر کور بود، نزد فریسیان آوردند.
14 و آن روزی که عیسی گِل ساخته، چشمان او را باز کرد، روز سَبَّت بود.
15 آنگاه فریسیان نیز از او سؤال کردند که چگونه بینا شدی؟ بدیشان گفت، گِل به چشمهای من گذارد. پس شستم و بینا شدم.
16 بعضی از فریسیان گفتند، آن شخص از جانب خدا نیست، زیرا که سَبَّت را نگاه نمیدارد. دیگران گفتند، چگونه شخص گناهکار میتواند مثل این معجزات ظاهر سازد. و در میان ایشان اختلاف افتاد.
17 باز بدان کور گفتند، تو دربارهٔ او چه میگویی که چشمان تو را بینا ساخت؟ گفت، نبی است.
18 لیکن یهودیان سرگذشت او را باور نکردند که کور بوده و بینا شده است، تا آنکه پدر و مادر آن بینا شده را طلبیدند.
19 و از ایشان سؤال کرده، گفتند، آیا این است پسر شما که میگویید کور متولّد شده؟ پس چگونه الحال بینا گشته است؟
20 پدر و مادر او در جواب ایشان گفتند،میدانیم که این پسر ما است و کور متولّد شده.
21 لیکن الحال چطور میبیند، نمیدانیم و نمیدانیم کِه چشمان او را باز نموده. او بالغ است از وی سؤال کنید تا او احوال خود را بیان کند.
22 پدر و مادر او چنین گفتند زیرا که از یهودیان میترسیدند، از آنرو که یهودیان با خود عهد کرده بودند که هر که اعتراف کند که او مسیح است، از کنیسه بیرونش کنند.
23 و از اینجهت والدین او گفتند، او بالغ است از خودش بپرسید.
24 پس آن شخص را که کور بود، باز خوانده، بدو گفتند، خدا را تمجید کن. ما میدانیم که این شخص گناهکار است.
25 او جواب داد، اگر گناهکار است نمیدانم. یک چیز میدانم که کور بودم و الآن بینا شدهام.
26 باز بدو گفتند، با تو چه کرد و چگونه چشمهای تو را باز کرد؟
27 ایشان را جواب داد که الآن به شما گفتم. نشنیدید؟ و برای چه باز میخواهید بشنوید؟ آیا شما نیز اراده دارید شاگرد او بشوید؟
28 پس او را دشنام داده، گفتند، تو شاگرد او هستی. ما شاگرد موسی میباشیم.
29 ما میدانیم که خدا با موسی تکلّم کرد. امّا این شخص را نمیدانیم از کجا است.
30 آن مرد جواب داده، بدیشان گفت، این عجب است که شما نمیدانید از کجا است و حال آنکه چشمهای مرا باز کرد.
31 و میدانیم که خدا دعای گناهکاران را نمیشنود؛ و لیکن اگر کسی خداپرست باشد و ارادهٔ او را بجا آرد، او را میشنود.
32 از ابتدای عالم شنیده نشده است که کسی چشمان کور مادرزاد را باز کرده باشد.
33 اگر این شخص از خدا نبودی، هیچ کار نتوانستی کرد.
34 در جواب وی گفتند، تو به کلّی با گناه متولّد شدهای. آیا تو ما را تعلیم میدهی؟ پس او را بیرون راندند.
35 عیسی چون شنید که او را بیرون کردهاند، وی را جسته، گفت، آیا تو به پسر خدا ایمان داری؟
36 او در جواب گفت، ای آقا کیست تا به او ایمان آورم؟
37 عیسی بدو گفت، تو نیز او را دیدهای و آنکه با تو تکلّم میکند همان است.
38 گفت، ای خداوند ایمان آوردم. پس او را پرستش نمود.
39 آنگاه عیسی گفت، من در این جهان بجهت داوری آمدم تا کوران بینا و بینایان، کور شوند.
40 بعضی از فریسیان که با او بودند، چون این کلام را شنیدند گفتند، آیا ما نیز کور هستیم؟
41 عیسی بدیشان گفت، اگر کور میبودید گناهی نمیداشتید و لکن الآن میگویید بینا هستیم. پس گناه شما میماند.
1 امّا عیسی به کوه زیتون رفت.
2 و بامدادانباز به هیکل آمد و چون جمیع قوم نزد او آمدند نشسته، ایشان را تعلیم میداد.
3 که ناگاه کاتبان و فریسیان زنی را که در زنا گرفته شده بود، پیش او آوردند و او را در میان برپا داشته،
4 بدو گفتند، ای استاد، این زن در عین عمل زنا گرفته شد؛
5 و موسی در تورات به ما حکم کرده است که چنین زنان سنگسار شوند. امّا تو چه میگویی؟
6 و این را از روی امتحان بدو گفتند تاادّعایی بر او پیدا کنند. امّا عیسی سر به زیر افکنده، به انگشت خود بر روی زمین مینوشت.
7 و چون در سؤال کردن الحاح مینمودند، راست شده، بدیشان گفت، هر که از شما گناه ندارد اوّل بر او سنگ اندازد.
8 و باز سر به زیر افکنده، بر زمین مینوشت.
9 پس چون شنیدند، از ضمیر خود ملزم شده، از مشایخ شروع کرده تا به آخر، یک یک بیرون رفتند و عیسی تنها باقی ماند با آن زن که در میان ایستاده بود.
10 پس عیسی چون راست شد و غیر از زن کسی را ندید، بدو گفت، ای زن آن مدّعیان تو کجا شدند؟ آیا هیچکس بر تو فتوا نداد؟
11 گفت، هیچکس ای آقا. عیسی گفت، من هم بر تو فتوا نمیدهم. برو دیگر گناه مکن.
12 پس عیسی باز بدیشان خطاب کرده، گفت، من نورِ عالم هستم. کسی که مرا متابعت کند، در ظلمت سالک نشود بلکه نور حیات را یابد.
13 آنگاه فریسیان بدو گفتند، تو بر خود شهادت میدهی، پس شهادت تو راست نیست.
14 عیسی در جواب ایشان گفت، هرچند من بر خود شهادت میدهم، شهادت من راست است زیرا که میدانم از کجا آمدهام و به کجا خواهم رفت، لیکن شما نمیدانید از کجا آمدهام و به کجا میروم.
15 شما بحسب جسم حکم میکنید امّا من بر هیچکس حکم نمیکنم.
16 و اگر من حکم دهم، حکم من راست است، از آنرو که تنها نیستم بلکه من و پدری که مرا فرستاد.
17 و نیز در شریعت شما مکتوب است که شهادت دو کسحقّ است.
18 من بر خود شهادت میدهم و پدری که مرا فرستاد نیز برای من شهادت میدهد.
19 بدو گفتند، پدر تو کجا است؟ عیسی جواب داد که نه مرا میشناسید و نه پدر مرا. هرگاه مرا میشناختید پدر مرا نیز میشناختید.
20 و این کلام را عیسی در بیتالمال گفت، وقتی که در هیکل تعلیم میداد؛ و هیچکس او را نگرفت بجهت آنکه ساعت او هنوز نرسیده بود.
21 باز عیسی بدیشان گفت، من میروم و مرا طلب خواهید کرد و در گناهان خود خواهید مرد و جایی که من میروم شما نمیتوانید آمد.
22 یهودیان گفتند، آیا ارادهٔ قتل خود دارد که میگوید به جایی خواهم رفت که شما نمیتوانید آمد؟
23 ایشان را گفت، شما از پایین میباشید امّا من از بالا. شما از این جهان هستید، لیکن من از این جهان نیستم.
24 از این جهت به شما گفتم که در گناهان خود خواهید مرد، زیرا اگر باور نکنید که من هستم، در گناهان خود خواهید مرد.
25 بدو گفتند، تو کیستی؟ عیسی بدیشان گفت، همانم که از اوّل نیز به شما گفتم.
26 من چیزهای بسیار دارم که دربارهٔ شما بگویم و حکم کنم؛ لکن آنکه مرا فرستاد حقّ است و من آنچه از او شنیدهام، به جهان میگویم.
27 ایشان نفهمیدند که بدیشان دربارهٔ پدر سخن میگوید.
28 عیسی بدیشان گفت، وقتی که پسر انسان را بلند کردید، آن وقت خواهید دانست که من هستم و از خود کاری نمیکنم بلکه به آنچه پدرم مرا تعلیم داد، تکلّم میکنم.
29 و او که مرا فرستاد، با من است وپدر مرا تنها نگذارده است زیرا که من همیشه کارهای پسندیده او را بجا میآورم.
30 چون این را گفت، بسیاری بدو ایمان آوردند.
31 پس عیسی به یهودیانی که بدو ایمان آوردند، گفت، اگر شما در کلام من بمانید، فیالحقیقۀ شاگرد من خواهید شد،
32 و حقّ را خواهید شناخت و حقّ شما را آزاد خواهد کرد.
33 بدو جواب دادند که اولاد ابراهیم میباشیم و هرگز هیچکس را غلام نبودهایم. پس چگونه تو میگویی که آزاد خواهید شد؟
34 عیسی در جواب ایشان گفت، آمین آمین به شما میگویم هر که گناه میکند، غلام گناه است.
35 و غلام همیشه در خانه نمیماند، امّا پسر همیشه میماند.
36 پس اگر پسرْ شما را آزاد کند، در حقیقت آزاد خواهید بود.
37 میدانم که اولاد ابراهیم هستید، لیکن میخواهید مرا بکشید زیرا کلام من در شما جای ندارد.
38 من آنچه نزد پدر خود دیدهام میگویم و شما آنچه نزد پدر خود دیدهاید میکنید.
39 در جواب او گفتند که پدر ما ابراهیم است. عیسی بدیشان گفت، اگر اولاد ابراهیم میبودید، اعمال ابراهیم را بجا میآوردید.
40 ولیکن الآن میخواهید مرا بکشید و من شخصی هستم که با شما به راستی که از خدا شنیدهام تکلّم میکنم. ابراهیم چنین نکرد.
41 شما اعمال پدر خود را بجا میآورید. بدو گفتند که ما از زنا زاییده نشدهایم. یک پدر داریم که خدا باشد.
42 عیسی به ایشان گفت، اگر خدا پدر شما میبود، مرا دوست میداشتید، زیرا که من از جانب خدا صادر شده و آمدهام، زیرا که من از پیش خود نیامدهام بلکه او مرا فرستاده است.
43 برای چه سخن مرا نمیفهمید؟ از آنجهت که کلام مرا نمیتوانید بشنوید.
44 شما از پدر خود ابلیس میباشید و خواهشهای پدر خود را میخواهید به عمل آرید. او از اوّل قاتل بود و در راستی ثابت نمیباشد، از آنجهت که در او راستی نیست. هرگاه به دروغ سخن میگوید، از ذات خود میگوید زیرا دروغگو و پدر دروغگویان است.
45 و امّا من از این سبب که راست میگویم، مرا باور نمیکنید.
46 کیست از شما که مرا به گناه ملزم سازد؟ پس اگر راست میگویم، چرا مرا باور نمیکنید؟
47 کسی که از خدا است، کلام خدا را میشنود و از این سبب شما نمیشنوید که از خدا نیستید.
48 پس یهودیان در جواب او گفتند، آیا ما خوب نگفتیم که تو سامری هستی و دیو داری؟
49 عیسی جواب داد که من دیو ندارم، لکن پدر خود را حرمت میدارم و شما مرا بیحرمت میسازید.
50 من جلال خود را طالب نیستم، کسی هست که میطلبد و داوری میکند.
51 آمین آمین به شما میگویم، اگر کسی کلام مرا حفظ کند، موت را تا به ابد نخواهد دید.
52 پس یهودیان بدو گفتند، الآن دانستیم که دیو داری! ابراهیم و انبیا مردند و تو میگویی اگر کسی کلام مرا حفظ کند، موت را تا به ابد نخواهد چشید؟
53 آیا تو از پدر ما ابراهیم که مُرد و انبیایی کهمُردند بزرگتر هستی؟ خود را کِه میدانی؟
54 عیسی جواب داد، اگر خود را جلال دهم، جلال من چیزی نباشد. پدر من آن است که مرا جلال میبخشد، آنکه شما میگویید خدای ما است.
55 و او را نمیشناسید، امّا من او را میشناسم و اگر گویم او را نمیشناسم مثل شما دروغگو میباشم. لیکن او را میشناسم و قول او را نگاه میدارم.
56 پدر شما ابراهیم شادی کرد بر اینکه روز مرا ببیند و دید و شادمان گردید.
57 یهودیان بدو گفتند، هنوز پنجاه سال نداری و ابراهیم را دیدهای؟
58 عیسی بدیشان گفت، آمین آمین به شما میگویم که پیش از آنکه ابراهیم پیدا شود من هستم.
59 آنگاه سنگها برداشتند تا او را سنگسار کنند. امّا عیسی خود را مخفی ساخت و از میان گذشته، از هیکل بیرون شد و همچنین برفت.