1 و چون از ایشان هجرت نمودیم، سفر دریا کردیم و به راه راست به کوس آمدیم و روز دیگر به رودس و از آنجا به پاترا.
2 و چون کشتیای یافتیم که عازم فینیقیّه بود، بر آن سوار شده، کوچ کردیم.
3 و قِپْرُس را به نظر آورده، آن را به طرف چپ رها کرده، به سوی سوریه رفتیم و در صوُر فرود آمدیم زیرا که درآنجا میبایست بار کشتی را فرود آورند.
4 پس شاگردی چند پیدا کرده، هفت روز در آنجا ماندیم و ایشان به الهام روح به پولُس گفتند که به اورشلیم نرود.
5 و چون آن روزها را بسر بردیم، روانه گشتیم و همه با زنان و اطفال تا بیرون شهر ما را مشایعت نمودند و به کناره دریا زانو زده، دعا کردیم.
6 پس یکدیگر را وداع کرده، به کشتی سوار شدیم و ایشان به خانههای خود برگشتند.
7 و ما سفر دریا را به انجام رسانیده، از صُور به پتولامیس رسیدیم و برادران را سلام کرده، با ایشان یک روز ماندیم.
8 در فردای آن روز، از آنجا روانه شده، به قیصریّه آمدیم و به خانهٔ فیلپُّس مبشّر که یکی از آن هفت بود درآمده، نزد او ماندیم.
9 و او را چهار دخترِ باکره بود که نبوّت میکردند.
10 و چون روز چند در آنجا ماندیم، نبیای آغابوس نام از یهودیه رسید،
11 و نزد ما آمده، کمربند پولُس را گرفته و دستها و پایهای خود را بسته، گفت، روحالقدس میگوید که یهودیان در اورشلیم صاحب این کمربند را به همینطور بسته، او را به دستهای امّتها خواهند سپرد.
12 پس چون این را شنیدیم، ما و اهل آنجا التماس نمودیم که به اورشلیم نرود.
13 پولُس جواب داد، چه میکنید که گریان شده، دل مرا میشکنید زیرا من مستعدّم که نه فقط قید شوم بلکه تا در اورشلیم بمیرم بهخاطر نام خداوند عیسی.
14 چون او نشنید خاموش شده، گفتیم، آنچه ارادهٔ خداوند است بشود.
15 و بعد از آن ایّام تدارک سفر دیده، متوجّه اورشلیم شدیم.
16 و تنی چند از شاگردانقیصریّه همراه آمده، ما را نزد شخصی مناسُون نام که از اهل قِپْرس و شاگرد قدیمی بود، آوردند تا نزد او منزل نماییم.
17 و چون وارد اورشلیم گشتیم، برادرانْ ما را به خشنودی پذیرفتند.
18 و در روز دیگر، پولُس ما را برداشته، نزد یعقوب رفت و همهٔ کشیشان حاضر شدند.
19 پس ایشان را سلام کرده، آنچه خدا بهوسیلهٔ خدمت او در میان امّتها به عمل آورده بود، مفصّلاً گفت.
20 ایشان چون این را شنیدند، خدا را تمجید نموده، به وی گفتند، ای برادر، آگاه هستی که چند هزارها از یهودیان ایمان آوردهاند و جمیعاً در شریعت غیورند.
21 و دربارهٔٔ تو شنیدهاند که همهٔ یهودیان را که در میان امّتها میباشند، تعلیم میدهی که از موسی انحراف نمایند و میگویی نباید اولاد خود را مختون ساخت و به سنن رفتار نمود.
22 پس چه باید کرد؟ البتّه جماعت جمع خواهند شد زیرا خواهند شنید که تو آمدهای.
23 پس آنچه به تو گوییم به عمل آور، چهار مرد نزد ما هستند که بر ایشان نذری هست.
24 پس ایشان را برداشته، خود را با ایشان تطهیر نما و خرج ایشان را بده که سر خود را بتراشند تا همه بدانند که آنچه دربارهٔ تو شنیدهاند اصلی ندارد بلکه خود نیز در محافظت شریعت سلوک مینمایی.
25 لیکن دربارهٔ آنانی که از امّتها ایمان آوردهاند، ما فرستادیم و حکم کردیم که از قربانیهای بت و خون و حیوانات خفهشده و زنا پرهیز نمایند.
26 پس پولُس آن اشخاص را برداشته، روزدیگر با ایشان طهارت کرده، به هیکل درآمد و از تکمیل ایّام طهارت اطّلاع داد تا هدیهای برای هر یک از ایشان بگذرانند.
27 و چون هفت روز نزدیک به انجام رسید، یهودیای چند از آسیا او را در هیکل دیده، تمامی قوم را به شورش آوردند و دست بر او انداخته،
28 فریاد برآوردند که ای مردان اسرائیلی، امداد کنید! این است آن کس که برخلاف امّت و شریعت و این مکان در هر جا همه را تعلیم میدهد. بلکه یونانیای چند را نیز به هیکل درآورده، این مکان مقدّس را ملوّث نموده است.
29 زیرا قبل از آن تَرُوفیمُسِ اَفَسُسی را با وی در شهر دیده بودند و مظنّه داشتند که پولُس او را به هیکل آورده بود.
30 پس تمامی شهر به حرکت آمد و خلق ازدحام کرده، پولُس را گرفتند و از هیکل بیرون کشیدند و فیالفور درها را بستند.
31 و چون قصد قتل او میکردند، خبر به مینباشی سپاه رسید که تمامی اورشلیم به شورش آمده است.
32 او بیدرنگ سپاه و یوزباشیها را برداشته، بر سر ایشان تاخت. پس ایشان به مجرّد دیدن مینباشی و سپاهیان، از زدن پولُس دست برداشتند.
33 چون مینباشی رسید، او را گرفته، فرمان داد تا او را بدو زنجیر ببندند و پرسید که این کیست و چه کرده است؟
34 امّا بعضی از آن گروه به سخنی و بعضی به سخنی دیگر صدا میکردند. و چون او بهسبب شورش، حقیقت امر را نتوانست فهمید، فرمود تا او را به قلعه بیاورند.
35 و چون به زینه رسید، اتّفاق افتاد که لشکریان بهسبب ازدحام مردم او را برگرفتند،
36 زیرا گروهی کثیر از خلق از عقب او افتاده، صدا میزدند که او را هلاک کن!
37 چون نزدیک شد که پولُس را به قلعه درآورند، او به مینباشی گفت، آیا اجازت است که به تو چیزی گویم؟ گفت، آیا زبان یونانی را میدانی؟
38 مگر تو آن مصری نیستی که چندی پیش از این فتنه برانگیخته، چهار هزار مرد قتّال را به بیابان برد؟
39 پولُس گفت، من مرد یهودی هستم از طرسوسِ قیلیقیه، شهری که بینام و نشان نیست و خواهش آن دارم که مرا اِذن فرمایی تا به مردم سخن گویم.
40 چون اِذن یافت، بر زینه ایستاده، به دست خود به مردم اشاره کرد؛ و چون آرامی کامل پیدا شد، ایشان را به زبان عبرانی مخاطب ساخته، گفت،
1 و بعد از تمام شدن این هنگامه، پولُسشاگردان را طلبیده، ایشان را وداع نمود و به سمت مکادونیه روانه شد.
2 و در آن نواحی سیر کرده، اهل آنجا را نصیحت بسیار نمود و به یونانستان آمد.
3 و سه ماه توقّف نمود و چون عزم سفر سوریه کرد و یهودیان در کمین وی بودند، اراده نمود که از راه مکادونیه مراجعت کند.
4 و سوپاتِرُس از اهل بیریه و اَرَسْترخُس و سَکُنْدُس از اهل تسالونیکی و غایوس از دِرْبَه و تیموتاؤس و از مردم آسیا تیخیکس و تَرُوفیمُس تا به آسیا همراه او رفتند.
5 و ایشان پیش رفته، در تروآس منتظر ما شدند.
6 و امّا ما بعد از ایّام فطیر از فیلپی به کشتی سوار شدیم و بعد از پنج روز به تروآس نزد ایشان رسیده، در آنجا هفت روز ماندیم.
7 و در اوّل هفته، چون شاگردان بجهت شکستن نان جمع شدند و پولُس در فردای آن روز عازم سفر بود، برای ایشان موعظه میکرد و سخن او تا نصف شب طول کشید.
8 و در بالاخانهای که جمع بودیم، چراغِ بسیار بود.
9 ناگاه جوانی که اَفْتیخس نام داشت، نزد دریچه نشسته بود که خواب سنگین او را درربود و چون پولُس کلام را طول میداد، خواب بر او مستولی گشته، از طبقه سوم به زیر افتاد و او را مرده برداشتند.
10 آنگاه پولُس به زیر آمده، بر او افتاد و وی را در آغوش کشیده، گفت، مضطرب مباشید زیرا که جان او در اوست.
11 پس بالا رفته و نان را شکسته، خورد و تا طلوع فجر گفتگوی بسیار کرده، همچنین روانه شد.
12 و آن جوان را زنده بردند و تسلی عظیم پذیرفتند.
13 امّا ما به کشتی سوار شده، به اَسوس پیش رفتیم که از آنجا میبایست پولُس را برداریم که بدینطور قرار داد زیرا خواست تا آنجا پیاده رود.
14 پس چون در اَسوس او را ملاقات کردیم، او را برداشته، به مِتیلینی آمدیم.
15 و از آنجا به دریا کوچ کرده، روز دیگر به مقابل خَیوس رسیدیم و روز سوم به ساموس وارد شدیم و در تَرُوجیلیون توقّف نموده، روز دیگر وارد میلیتُس شدیم.
16 زیرا که پولُس عزیمت داشت که از محاذی اَفَسُس بگذرد، مبادا او را در آسیا درنگی پیدا شود، چونکه تعجیل میکرد که اگر ممکن شود تا روز پنطیکاست به اورشلیم برسد.
17 پس از میلیتُس به اَفَسُس فرستاده، کشیشان کلیسا را طلبید.
18 و چون به نزدش حاضر شدند،ایشان را گفت، بر شما معلوم است که از روز اوّل که وارد آسیا شدم، چطور هر وقت با شما بسر میبردم؛
19 که با کمال فروتنی و اشکهای بسیار و امتحانهایی که از مکاید یهود بر من عارض میشد، به خدمت خداوند مشغول میبودم.
20 و چگونه چیزی را از آنچه برای شما مفید باشد، دریغ نداشتم بلکه آشکارا و خانه به خانهٔ شما را اِخبار و تعلیم مینمودم.
21 و به یهودیان و یونانیان نیز از توبه به سوی خدا و ایمانِ به خداوند ما عیسی مسیح شهادت میدادم.
22 و اینک، الآن در روح بسته شده، به اورشلیم میروم و از آنچه در آنجا بر من واقع خواهد شد، اطّلاعی ندارم.
23 جز اینکه روحالقدس در هر شهر شهادت داده، میگوید که بندها و زحمات برایم مهیّا است.
24 لیکن این چیزها را به هیچ میشمارم، بلکه جان خود را عزیز نمیدارم تا دور خود را به خوشی به انجام رسانم و آن خدمتی را که از خداوند عیسی یافتهام که به بشارت فیض خدا شهادت دهم.
25 و الحال این را میدانم که جمیع شما که در میان شما گشته و به ملکوت خدا موعظه کردهام، دیگر روی مرا نخواهید دید.
26 پس امروز از شما گواهی میطلبم که من از خون همه بری هستم،
27 زیرا که از اعلام نمودن شما به تمامی ارادهٔ خدا کوتاهی نکردم.
28 پس نگاه دارید خویشتن و تمامی آن گله را که روحالقدس شما را بر آن اُسْقُف مقرّر فرمود تا کلیسای خدا را رعایت کنید که آن را به خون خود خریده است.
29 زیرا من میدانم که بعد از رحلت من، گرگان درنده به میان شما درخواهند آمد که بر گله ترحّم نخواهندنمود،
30 و از میان خودِ شما مردمانی خواهند برخاست که سخنان کج خواهند گفت تا شاگردان را در عقب خود بکشند.
31 لهذا بیدار باشید و به یاد آورید که مدّت سه سال شبانهروز از تنبیه نمودن هر یکی از شما با اشکها باز نایستادم.
32 و الحال ای برادران شما را به خدا و به کلام فیض او میسپارم که قادر است شما را بنا کند و در میان جمیع مقدّسین شما را میراث بخشد.
33 نقره یا طلا یا لباس کسی را طمع نورزیدم،
34 بلکه خود میدانید که همین دستها در رفع احتیاج خود و رفقایم خدمت میکرد.
35 این همه را به شما نمودم که میباید چنین مشقّت کشیده، ضعفا را دستگیری نمایید و کلام خداوند عیسی را بهخاطر دارید که او گفت دادن از گرفتن فرخندهتر است.
36 این بگفت و زانو زده، با همگی ایشان دعا کرد.
37 و همه گریهٔ بسیار کردند و بر گردن پولُس آویخته، او را میبوسیدند.
38 و بسیار متالّم شدند خصوصاً بجهت آن سخنی که گفت، بعد از اینْ روی مرا نخواهید دید. پس او را تا به کشتی مشایعت نمودند.
1 و چون اَپُلّس در قرِنْتُس بود، پولُس درنواحی بالا گردش کرده، به اَفَسُسْ رسید. و در آنجا شاگرد چند یافته،
2 بدیشان گفت، آیا هنگامی که ایمان آوردید، روحالقدس را یافتید؟ به وی گفتند، بلکه نشنیدیم که روحالقدس هست!
3 بدیشان گفت، پس به چه چیز تعمید یافتید؟ گفتند، به تعمید یحیی.
4 پولُس گفت، یحیی البتّه تعمید توبه میداد و به قوم میگفت به آن کسی که بعد از من میآید ایمان بیاورید، یعنی به مسیح عیسی.
5 چون این را شنیدند به نام خداوند عیسی تعمید گرفتند،
6 و چون پولُس دست بر ایشان نهاد، روحالقدس بر ایشان نازل شد و به زبانها متکلّم گشته، نبوّت کردند.
7 و جمله آن مردمان تخمیناً دوازده نفر بودند.
8 پس به کنیسه درآمده، مدّت سه ماه به دلیری سخن میراند و در امور ملکوت خدا مباحثه مینمود و برهان قاطع میآورد.
9 امّا چون بعضی سختدل گشته، ایمان نیاوردند و پیش روی خلق، طریقت را بد میگفتند، از ایشان کناره گزیده، شاگردان را جدا ساخت و هر روزه در مدرسه شخصی طیرانُس نام مباحثه مینمود.
10 و بدینطور دو سال گذشت بقسمی که تمامی اهل آسیا چه یهود و چه یونانی کلام خداوند عیسی را شنیدند.
11 و خداوند از دست پولُس معجزات غیرمعتاد به ظهور میرسانید،
12 بطوری که از بدن او دستمالها و فوطهها برده، بر مریضان میگذاردند و امراض از ایشان زایلمیشد و ارواح پلید از ایشان اخراج میشدند.
13 لیکن تنی چند از یهودیانِ سیّاحِ عزیمهخوان بر آنانی که ارواح پلید داشتند، نام خداوند عیسی را خواندن گرفتند و میگفتند، شما را به آن عیسی که پولُس به او موعظه میکند قسم میدهیم!
14 و هفت نفر پسران اِسْکیوا رئیس کَهَنَه یهود این کار میکردند.
15 امّا روح خبیث در جواب ایشان گفت، عیسی را میشناسم و پولُس را میدانم. لیکن شما کیستید؟
16 و آن مرد که روح پلید داشت بر ایشان جست و بر ایشان زورآور شده، غلبه یافت بهحدّی که از آن خانه عریان و مجروح فرار کردند.
17 چون این واقعه بر جمیع یهودیان و یونانیانِ ساکن اَفَسُس مشهور گردید، خوف بر همهٔ ایشان طاری گشته، نام خداوند عیسی را مکرّم میداشتند.
18 و بسیاری از آنانی که ایمان آورده بودند آمدند و به اعمال خود اعتراف کرده، آنها را فاش مینمودند.
19 و جمعی از شعبدهبازان کتب خویش را آورده، در حضور خلق سوزانیدند و چون قیمت آنها را حساب کردند، پنجاه هزار درهم بود.
20 بدینطور کلام خداوند ترقّی کرده قوّت میگرفت.
21 و بعد از تمام شدن این مقدمّات، پولُس در روح عزیمت کرد که از مَکادونیه و اَخائیه گذشته، به اورشلیم برود و گفت، بعد از رفتنم به آنجا رُوم را نیز باید دید.
22 پس دو نفر از ملازمان خود، یعنی تیموتاؤس و اَرَسْطوس را به مکادونیه روانه کرد و خود در آسیا چندی توقّف نمود.
23 در آن زمان هنگامهای عظیم دربارهٔ طریقت بر پا شد.
24 زیرا شخصی دیمیتریوس نام زرگر که تصاویر بتکده اَرْطامیس از نقره میساخت و بجهت صنعتگران نفع خطیر پیدا مینمود، ایشان را ودیگرانی که در چنین پیشه اشتغال میداشتند،
25 فراهم آورده، گفت، ای مردمان شما آگاه هستید که از این شغل، فراخیِ رزق ما است.
26 و دیده و شنیدهاید که نه تنها در اَفَسُس، بلکه تقریباً در تمام آسیا این پولُس خلق بسیاری را اغوا نموده، منحرف ساخته است و میگوید اینهایی که به دستها ساخته میشوند، خدایان نیستند.
27 پس خطر است که نه فقط کسب ما از میان رود بلکه این هیکل خدای عظیم اَرطامیس نیز حقیر شمرده شود و عظمت وی که تمام آسیا و ربع مسکون او را میپرستند برطرف شود.
28 چون این را شنیدند، از خشم پر گشته، فریاد کرده، میگفتند که بزرگ است اَرطامیس اَفَسُسیان.
29 و تمامی شهر به شورش آمده، همهٔ متّفقاً به تماشاخانه تاختند و غایوس و اَرِسْتَرخُس را که از اهل مَکادونیه و همراهان پولُس بودند با خود میکشیدند.
30 امّا چون پولُس اراده نمود که به میان مردم درآید، شاگردان او را نگذاشتند.
31 و بعضی از رؤسای آسیا که او را دوست میداشتند، نزد او فرستاده، خواهش نمودند که خود را به تماشاخانه نسپارد.
32 و هر یکی صدایی علیحده میکردند زیرا که جماعت آشفته بود و اکثر نمیدانستند که برای چه جمع شدهاند.
33 پس اِسْکَنْدَر را از میان خلق کشیدند که یهودیان او را پیش انداختند و اِسْکَنْدَر به دست خود اشاره کرده، خواست برای خود پیش مردم حجّت بیاورد.
34 لیکن چون دانستند که یهودی است همه به یک آواز قریب به دو ساعت ندا میکردند که بزرگ است اَرطامیس اَفَسُسیان.
35 پس از آن مستوفی شهر خلق را ساکت گردانیده، گفت، ای مردان اَفَسُسی، کیست که نمیداند که شهر اَفَسُسیان ارطامیس خدای عظیمو آن صنمی را که از مشتری نازل شد پرستش میکند؟
36 پس چون این امور را نتوان انکار کرد، شما میباید آرام باشید و هیچ کاری به تعجیل نکنید.
37 زیرا که این اشخاص را آوردید که نه تاراجکنندگان هیکلاند و نه به خدای شما بد گفتهاند.
38 پس هر گاه دیمیتریوس و همکاران وی ادّعایی بر کسی دارند، ایّام قضا مقرّر است و داوران معیّن هستند. با همدیگر مرافعه باید کرد.
39 و اگر در امری دیگر طالب چیزی باشید، در محکمه شرعی فیصل خواهد پذیرفت.
40 زیرا در خطریم که در خصوص فتنه امروز از ما بازخواست شود چونکه هیچ علّتی نیست که دربارهٔ آن عذری برای این ازدحام توانیم آورد.
41 این را گفته، جماعت را متفرّق ساخت.
1 و بعد از آن پولُس از اَطینا روانه شده، به قُرِنْتُس آمد.
2 و مرد یهودی اَکیلا نام را که مولدش پُنْطُس بود و از ایطالیا تازه رسیده بود و زنش پْرِسْکِلَّه را یافت زیرا کْلُودِیُوس فرمان داده بود که همهٔ یهودیان از روم بروند. پس نزد ایشان آمد.
3 و چونکه با ایشان همپیشه بود، نزد ایشان مانده، به کار مشغول شد؛ و کسب ایشان خیمهدوزی بود.
4 و هر سَبَّت در کنیسه مکالمه کرده، یهودیان و یونانیان را مجاب میساخت.
5 امّا چون سیلاس و تیمُوتاوُس از مَکادونیه آمدند، پولُس در روح مجبور شده، برای یهودیان شهادت میداد که عیسی، مسیح است.
6 ولی چون ایشان مخالفت نموده، کفر میگفتند، دامن خود را بر ایشان افشانده، گفت، خون شما بر سر شما است. من بری هستم. بعد از این به نزد امّتها میروم.
7 پس از آنجا نقل کرده، به خانهٔ شخصی یُوسْتُس نام خداپرست آمد که خانهٔ او متصّل به کنیسه بود.
8 امّا کَرِسپس، رئیس کنیسه با تمامی اهل بیتش به خداوند ایمان آوردند و بسیاری از اهل قُرِنْتُس چون شنیدند، ایمان آورده، تعمید یافتند.
9 شبی خداوند در رؤیا به پولُس گفت، ترسان مباش، بلکه سخن بگو و خاموش مباش
10 زیرا که من با تو هستم و هیچکس تو را اذیّت نخواهد رسانید زیرا که مرا در این شهر خلقِ بسیار است.
11 پس مدّت یک سال و شش ماه توقّف نموده، ایشان را به کلام خدا تعلیم میداد.
12 امّا چون غالیون والی اَخائیَّه بود، یهودیان یکدل شده، بر سر پولُس تاخته، او را پیش مسند حاکم بردند
13 و گفتند، این شخص مردم را اغوا میکند که خدا را برخلاف شریعت عبادت کنند.
14 چون پولُس خواست حرف زند، غالیون گفت، ای یهودیان اگر ظلمی یا فسقی فاحش میبود، هر آینه شرط عقل میبود که متحمّل شما بشوم.
15 ولی چون مسألهای است دربارهٔ سخنان و نامها و شریعت شما، پس خود بفهمید. من در چنین امور نمیخواهم داوری کنم.
16 پس ایشان را از پیش مسند براند.
17 و همه سوستانیس رئیس کنسیه را گرفته او را در مقابل مسند والی بزدند و غالیون را از این امور هیچ پروا نبود.
18 امّا پولُس بعد از آن، روزهای بسیار در آنجا توقّف نمود پس برادران را وداع نموده، به سوریه از راه دریا رفت و پِرَسْکِلَّه و اکیلا همراه او رفتند. و درکَنْخَرِیه موی خود را چید چونکه نذر کرده بود.
19 و چون به اَفَسُسْ رسید، آن دو نفر را در آنجا رها کرده، خود به کنیسه درآمده، با یهودیان مباحثه نمود.
20 و چون ایشان خواهش نمودند که مدّتی با ایشان بماند، قبول نکرد
21 بلکه ایشان را وداع کرده، گفت که، مرا به هر صورت باید عید آینده را در اورشلیم صرف کنم. لیکن اگر خدا بخواهد، باز به نزد شما خواهم برگشت. پس از اَفَسُس روانه شد
22 و به قیصریّه فرود آمده [به اورشلیم] رفت و کلیسا را تحیّت نموده، به اَنطاکیّه آمد.
23 و مدّتی در آنجا مانده، باز به سفر توجّه نمود و در مُلک غَلاطیّه و فَرِیجیّه جابجا میگشت و همهٔ شاگردان را استوار مینمود.
24 امّا شخصی یهود اَپُلُّس نام از اهل اِسْکَنْدَریّه که مردی فصیح و در کتاب توانا بود، به اَفَسُس رسید.
25 او در طریق خداوند تربیت یافته و در روح سرگرم بوده، دربارهٔ خداوند به دقّت تکلّم و تعلیم مینمود هر چند جز از تعمید یحیی اطّلاعی نداشت.
26 همان شخص در کنیسه به دلیری سخن آغاز کرد. امّا چون پَرِسْکلَّه و اکیلا او را شنیدند، نزد خود آوردند و به دقّت تمام طریق خدا را بدو آموختند.
27 پس چون او عزیمت سفر اَخائیّه کرد، برادران او را ترغیب نموده، به شاگردان سفارشنامهای نوشتند که او را بپذیرند. و چون بدانجا رسید، آنانی را که به وسیله فیض ایمان آورده بودند، اعانت بسیار نمود،
28 زیرا به قوّت تمام بر یهود اقامه حجّت میکرد و از کتب ثابت مینمود که عیسی، مسیح است.
1 و از اَمْفپولِس و اَپُلُّونیه گذشته، بهتسالونیکی رسیدند که در آنجا کنیسه یهود بود.
2 پس پولُس برحسب عادت خود، نزد ایشان داخل شده، در سه سَبَّت با ایشان از کتاب مباحثه میکرد
3 و واضح و مبیّن میساخت که لازم بود مسیح زحمت بیند و از مردگان برخیزد و عیسی که خبر او را به شما میدهم، این مسیح است.
4 و بعضی از ایشان قبول کردند و با پولُس و سیلاس متّحد شدند و از یونانیانِ خداترس، گروهی عظیم و از زنان شریف، عددی کثیر.
5 امّا یهودیان بیایمان حسد برده، چند نفر اشرار از بازاریها را برداشته، خلق را جمع کرده، شهر را به شورش آوردند و به خانهٔ یاسون تاخته، خواستند ایشان را در میان مردم ببرند.
6 و چون ایشان را نیافتند، یاسون و چند برادر را نزد حکّام شهر کشیدند و ندا میکردند که آنانی که ربع مسکون را شورانیدهاند، حال بدینجا نیز آمدهاند.
7 و یاسون ایشان را پذیرفته است و همهٔ اینها برخلاف احکام قیصر عمل میکنند و قایل بر این هستند که پادشاهی دیگر هست، یعنی عیسی.
8 پس خلق و حکّام شهر را از شنیدن این سخنان مضطرب ساختند
9 و از یاسون و دیگران کفالت گرفته، ایشان را رها کردند.
10 امّا برادران بیدرنگ در شب پولُس و سیلاس را به سوی بیریه روانه کردند و ایشان بدانجا رسیده، به کنیسه یهود درآمدند.
11 و اینها از اهل تسالونیکی نجیبتر بودند، چونکه در کمال رضامندی کلام را پذیرفتند و هر روز کتب را تفتیش مینمودند که آیا این همچنین است.
12 پس بسیاری از ایشان ایمان آوردند و از زنان شریف یونانیه و از مردان، جمعی عظیم.
13 لیکن چون یهودیان تسالونیکی فهمیدند که پولُس در بیریه نیز به کلام خدا موعظه میکند، در آنجا هم رفته، خلق را شورانیدند.
14 در ساعت برادران پولُس را به سوی دریا روانه کردند ولی سیلاس با تیموتاؤس در آنجا توقّف نمودند.
15 و رهنمایانِ پولُس او را به اطینا آوردند و حکم برای سیلاس و تیموتاؤس گرفته که به زودی هر چه تمامتر به نزد او آیند، روانه شدند.
16 امّا چون پولُس در اَطینا انتظار ایشان را میکشید، روح او در اندرونش مضطرب گشت چون دید که شهر از بتها پر است.
17 پس در کنیسه با یهودیان و خداپرستان و در بازار، هر روزه با هر که ملاقات میکرد، مباحثه مینمود.
18 امّا بعضی از فلاسفه اپیکوریّین و رواقیّین با او روبرو شده، بعضی میگفتند، این یاوهگو چه میخواهد بگوید؟ و دیگران گفتند، ظاهراً واعظ به خدایان غریب است. زیرا که ایشان را به عیسی و قیامت بشارت میداد.
19 پس او را گرفته، به کوه مریخ بردند و گفتند، آیا میتوانیمیافت که این تعلیم تازهای که تو میگویی چیست؟
20 چونکه سخنان غریب به گوش ما میرسانی. پس میخواهیم بدانیم از اینها چه مقصود است.
21 امّا جمیع اهل اَطینا و غربای ساکن آنجا جز برای گفت و شنید دربارهٔ چیزهای تازه فراغتی نمیداشتند.
22 پس پولُس در وسط کوه مرّیخ ایستاده، گفت، ای مردان اَطینا، شما را از هر جهت بسیار دیندار یافتهام،
23 زیرا چون سیر کرده، معابد شما را نظاره مینمودم، مذبحی یافتم که بر آن، نام خدای ناشناخته نوشته بود. پس آنچه را شما ناشناخته میپرستید، من به شما اعلام مینمایم.
24 خدایی که جهان و آنچه در آن است آفرید، چونکه او مالک آسمان و زمین است، در هیکلهای ساخته شده به دستها ساکن نمیباشد
25 و از دست مردم خدمت کرده نمیشود که گویا محتاج چیزی باشد، بلکه خود به همگان حیات و نَفَس و جمیع چیزها میبخشد.
26 و هر امّت انسان را از یک خون ساخت تا بر تمامی روی زمین مسکن گیرند و زمانهای معیّن و حدود مسکنهای ایشان را مقرّر فرمود
27 تا خدا را طلب کنند که شاید او را تفحّص کرده، بیابند، با آنکه از هیچ یکی از ما دور نیست.
28 زیرا که در او زندگی و حرکت و وجود داریم چنانکه بعضی از شعرای شما نیز گفتهاند که از نسل او میباشیم.
29 پس چون از نسل خدا میباشیم، نشاید گمان برد که الوهیّت شباهت دارد به طلا یا نقره یا سنگ منقوش به صنعت یا مهارت انسان.
30 پس خدا از زمانهای جهالت چشم پوشیده، الآن تمام خلق را در هر جا حکم میفرماید که توبه کنند.
31 زیراروزی را مقرّر فرمود که در آن ربع مسکون را به انصاف داوری خواهد نمود به آن مردی که معیّن فرمود و همه را دلیل داد به اینکه او را از مردگان برخیزانید.
32 چون ذکر قیامت مردگان شنیدند، بعضی استهزا نمودند و بعضی گفتند، مرتبه دیگر در این امر از تو خواهیم شنید.
33 و همچنین پولُس از میان ایشان بیرون رفت.
34 لیکن چند نفر بدو پیوسته، ایمان آوردند که از جمله ایشان دِیوُنیسیوُس آریوپاغی بود و زنی که دامَرِس نام داشت و بعضی دیگر با ایشان.