✝عیسی مسیح✝

✝Jesus Christ✝

✝عیسی مسیح✝

✝Jesus Christ✝

فصل 3

1  و باز به کنیسه درآمده، در آنجا مرد دستخشکی بود.
2  و مراقب وی بودند که شاید او را در سَبَّت شفا دهد تا مدّعی او گردند.
3  پس بدان مرد دست خشک گفت، در میان بایست!
4  و بدیشان گفت، آیا در روز سَبَّت کدام جایز است؟ نیکویی کردن یا بدی؟ جان را نجات دادن یا هلاک کردن؟ ایشان خاموش ماندند.
5  پس چشمان خود را بر ایشان با غضب گردانیده، زیرا که از سنگدلی ایشان محزون بود، به آن مرد گفت، دست خود را دراز کن! پس دراز کرده، دستش صحیح گشت.
6  در ساعت فریسیان بیرون رفته، با هیرودیان دربارهٔ او شورا نمودند که چطور او را هلاک کنند.
7  و عیسی با شاگردانش به سوی دریا آمد و گروهی بسیار از جلیل به عقب او روانه شدند،
8  و از یهودیّه و از اورشلیم و ادومیّه و آن طرف اُردُن و از حوالی صور و صیدون نیز جمعی کثیر، چون اعمال او را شنیدند، نزد وی آمدند.
9  و به شاگردان خود فرمود تا زورقی به‌سبب جمعیّت، بجهت او نگاه دارند تا بر وی ازدحام ننمایند،
10  زیرا که بسیاری را صحّت می‌داد، بقسمی که هر که صاحب دردی بود بر او هجوم می‌آورد تا او را لمس نماید.
11  و ارواح پلید چون او را دیدند، پیش او به روی در افتادند و فریادکنان می‌گفتند که تو پسر خدا هستی.
12  و ایشان را به تأکید بسیار فرمود که او را شهرت ندهند.
13  پس بر فراز کوهی برآمده، هر که را خواست به نزد خود طلبید و ایشان نزد او آمدند.
14  و دوازده نفر را مقرّر فرمود تا همراه او باشند و تا ایشان را بجهت وعظ نمودن بفرستد،
15  و ایشان را قدرت باشد که مریضان را شفا دهند و دیوها را بیرون کنند.
16  و شمعون را پطرس نام نهاد.
17  و یعقوب پسر زِبِدی و یوحنّا برادر یعقوب؛ این هر دو را بُوْانَرْجَسْ یعنی پسران رعد نام گذارد.
18  و اندریاس و فیلپّس وبرتولما و متی و توما و یعقوب بن حلفی و تدّی و شمعون قانوی،
19  و یهودای اسخریوطی که او را تسلیم کرد.
20  و چون به خانه درآمدند، باز جمعی فراهم آمدند بطوری که ایشان فرصت نان خوردن هم نکردند.
21  و خویشان او چون شنیدند، بیرون آمدند تا او را بردارند زیرا گفتند بیخود شده است.
22  و کاتبانی که از اورشلیم آمده بودند، گفتند که بَعْلزَبُول دارد و به یاری رئیس دیوها، دیوها را اخراج می‌کند.
23  پس ایشان را پیش طلبیده، مَثَلها زده، بدیشان گفت، چطور می‌تواند شیطان، شیطان را بیرون کند؟
24  و اگر مملکتی بر خلاف خود منقسم شود، آن مملکت نتواند پایدار بماند.
25  و هرگاه خانه‌ای به ضدّ خویش منقسم شد، آن خانه نمی‌تواند استقامت داشته باشد.
26  و اگر شیطان با نفس خود مقاومت نماید و منقسم شود، او نمی‌تواند قائم ماند، بلکه هلاک می‌گردد.
27  و هیچ کس نمی‌تواند به خانهٔ مرد زورآور درآمده، اسباب او را غارت نماید، جز آنکه اوّل آن زورآور را ببندد و بعد از آن خانهٔ او را تاراج می‌کند.
28  هرآینه به شما می‌گویم که همهٔ گناهان از بنی‌آدم آمرزیده می‌شود و هر قسم کفر که گفته باشند،
29  لیکن هر که به روح‌القدس کفر گوید، تا به ابد آمرزیده نشود، بلکه مستحقّ عذاب جاودانی بُوَد.
30  زیرا که می‌گفتند روحی پلید دارد.
31  پس برادران و مادر او آمدند و بیرون ایستاده، فرستادند تا او را طلب کنند.
32  آنگاه جماعت گرد او نشسته بودند و به وی گفتند، اینک، مادرت و برادرانت بیرون تو را می‌طلبند.
33  در جواب ایشان گفت، کیست مادر من و برادرانم کیانند؟
34  پس بر آنانی که گرد وی نشسته بودند، نظر افکنده، گفت، اینانند مادر و برادرانم،
35  زیرا هر که ارادهٔ خدا را بجا آرد همان برادر و خواهر و مادر من باشد.

فصل 2

 و بعد از چندی، باز وارد کفرناحوم شده، چون شهرت یافت که در خانه است،
 بی‌درنگ جمعی ازدحام نمودند بقسمی که بیرون در نیز گنجایش نداشت و برای ایشان کلام را بیان می‌کرد.
 که ناگاه بعضی نزد وی آمده مفلوجی را به دست چهار نفر برداشته، آوردند.
 و چون به‌سبب جمعیت نتوانستند نزد او برسند، طاق جایی را که او بود باز کرده و شکافته، تختی را که مفلوج بر آن خوابیده بود، به زیر هشتند.
 عیسی چون ایمان ایشان را دید، مفلوج را گفت،ای فرزند، گناهان تو آمرزیده شد.
 لیکن بعضی از کاتبان که در آنجا نشسته بودند، در دل خود تفکّر نمودند
 که چرا این شخص چنین کفر می‌گوید؟ غیر از خدای واحد، کیست که بتواند گناهان را بیامرزد؟
 در ساعت عیسی در روح خود ادراک نموده که با خود چنین فکر می‌کنند، بدیشان گفت، از بهر چه این خیالات را به‌خاطر خود راه می‌دهید؟
 کدام سهلتر است؟ مفلوج را گفتن گناهان تو آمرزیده شد؟ یا گفتن برخیز و بستر خود را برداشته بخرام؟
10  لیکن تا بدانید که پسر انسان را استطاعت آمرزیدن گناهان بر روی زمین هست. مفلوج را گفت،
11  تو را می‌گویم برخیز و بستر خود را برداشته، به خانهٔ خود برو!
12  او برخاست و بیتأمّل بستر خود را برداشته، پیش روی همه روانه شد بطوری که همه حیران شده، خدا را تمجید نموده، گفتند، مثل این امر هرگز ندیده بودیم!
13  و باز به کناره دریا رفت و تمام آن گروه نزد او آمدند و ایشان را تعلیم می‌داد.
14  و هنگامی که می‌رفت لاوی ابن حلفی را بر باجگاه نشسته دید. بدو گفت، از عقب من بیا! پس برخاسته، در عقب وی شتافت.
15  و وقتی که او در خانهٔ وی نشسته بود، بسیاری از باجگیران و گناهکاران با عیسی و شاگردانش نشستند زیرا بسیار بودند و پیروی او می‌کردند.
16  و چون کاتبان و فریسیان او را دیدند که با باجگیران و گناهکاران می‌خورد، به شاگردان او گفتند، چرا با باجگیران و گناهکاران اکل و شرب می‌نماید؟
17  عیسی چون این را شنید، بدیشان گفت، تندرستان احتیاج به طبیب ندارند بلکه مریضان. و من نیامدم تا عادلان را، بلکه تا گناهکاران را به توبه دعوت کنم.
18  و شاگردان یحیی و فریسیان روزه می‌داشتند. پس آمده، بدو گفتند، چون است که شاگردان یحیی و فریسیان روزه می‌دارند و شاگردان تو روزه نمی‌دارند؟
19  عیسی بدیشان گفت، آیا ممکن است پسران خانهٔ عروسی مادامی که داماد با ایشان است روزه بدارند؟ زمانی که داماد را با خود دارند، نمی‌توانند روزه دارند.
20  لیکن ایّامی می‌آید که داماد از ایشان گرفته شود. در آن ایّام روزه خواهند داشت.
21  و هیچ کس بر جامه کهنه، پارهای از پارچه نو وصله نمی‌کند، والاّ آن وصله نو از آن کُهنه جدا می‌گردد و دریدگی بدتر می‌شود.
22  و کسی شراب نو را در مشکهای کهنه نمی‌ریزد وگرنه آن شراب نو مشکها را بِدَرَد و شراب ریخته، مشکها تلف می‌گردد. بلکه شراب نو را در مشکهای نو باید ریخت.
23  و چنان افتاد که روز سَبَّتی از میانمزرعه‌ها می‌گذشت و شاگردانش هنگامی که می‌رفتند، به چیدن خوشه‌ها شروع کردند.
24  فریسیان بدو گفتند، اینک، چرا در روز سَبَّت مرتکب عملی می‌باشند که روا نیست؟
25  او بدیشان گفت، مگر هرگز نخوانده‌اید که داود چه کرد چون او و رفقایش محتاج و گرسنه بودند؟
26  چگونه در ایّام اَبیاتار رئیس کهنه به خانهٔ خدا درآمده، نان تَقْدِمِه را خورد که خوردن آن جز به کاهنان روا نیست و به رفقای خود نیز داد؟
27  و بدیشان گفت، سَبَّت بجهت انسان مقرّر شد نه انسان برای سَبَّت.
28  بنابراین پسر انسان مالک سَبَّت نیز هست.

فصل 1

1  ابتدای انجیل عیسی مسیح پسر خدا
2  چنانکه در اشعیا نبی مکتوب است، اینک، رسول خود را پیش روی تو می‌فرستم تا راه تو را پیش تو مهیّا سازد.
3  صدای ندا کننده‌ای در بیابان که راه خداوند را مهیّا سازید و طُرُق او را راست نمایید.
4  یحیی تعمید‌دهنده در بیابان ظاهر شد و بجهت آمرزش گناهان به تعمید توبه موعظه می‌نمود.
5  و تمامی مرز و بوم یهودیه و جمیع سَکَنه اورشلیم نزد وی بیرون شدند و به گناهان خود معترف گردیده، در رود اُردُن از او تعمید می‌یافتند.
6  و یحیی را لباس از پشم شتر و کمربند چرمی بر کمر می‌بود و خوراک وی از ملخ و عسل برّی.
7  و موعظه می‌کرد و می‌گفت که، بعد از من کسی تواناتر از من می‌آید که لایق آن نیستم که خم شده، دوال نعلین او را باز کنم.
8  من شما را به آب تعمید دادم. لیکن او شما را به روح‌القدس تعمید خواهد داد.
9  و واقع شد در آن ایّام که عیسی از ناصرهٔجلیل آمده در اُرْدُن از یحیی تعمید یافت.
10  و چون از آب برآمد، در ساعت آسمان را شکافته دید و روح را که مانند کبوتری بروی نازل می‌شود.
11  و آوازی از آسمان در رسید که تو پسر حبیب من هستی که از تو خشنودم.
12  پس بی‌درنگ روح وی را به بیابان می‌بَرَد.
13  و مدّت چهل روز در صحرا بود و شیطان او را تجربه می‌کرد و با وحوش بسر می‌برد و فرشتگان او را پرستاری می‌نمودند.
14  و بعد از گرفتاری یحیی، عیسی به جلیل آمده، به بشارت ملکوت خدا موعظه کرده،
15  می‌گفت، وقت تمام شد و ملکوت خدا نزدیک است. پس توبه کنید و به انجیل ایمان بیاورید.
16  و چون به کناره دریای جلیل می‌گشت،شمعون و برادرش اندریاس را دید که دامی در دریا می‌اندازند زیرا که صیّاد بودند.
17  عیسی ایشان را گفت، از عقب من آیید که شما را صیّاد مردم گردانم.
18  بیتأمّل دامهای خود را گذارده، از پی او روانه شدند.
19  و از آنجا قدری پیشتر رفته، یعقوب بن زِبِدی و برادرش یوحنّا را دید که در کشتی دامهای خود را اصلاح می‌کنند.
20  در حال ایشان را دعوت نمود. پس پدر خود زِبِدی را با مزدوران در کشتی گذارده، از عقب وی روانه شدند.
21  و چون وارد کفرناحوم شدند، بیتأمّل در روز سَبَّت به کنیسه درآمده، به تعلیم دادن شروع کرد،
22  به قسمی که از تعلیم وی حیران شدند، زیرا که ایشان را مقتدرانه تعلیم می‌داد نه مانند کاتبان.
23  و در کنیسه ایشان شخصی بود که روح پلید داشت. ناگاه صیحه زده،
24  گفت، ای عیسی ناصری ما را با تو چه کار است؟ آیا برای هلاک کردنِ ما آمدی؟ تو را می‌شناسم کیستی، ای قدّوس خدا!
25  عیسی به وی نهیب داده، گفت، خاموش شو و از او درآی!
26  در ساعت آن روح خبیث او را مصروع نمود و به آواز بلند صدا زده، از او بیرون آمد.
27  و همه متعجّب شدند، به‌حدّی که از همدیگر سؤال کرده، گفتند، این چیست و این چه تعلیم تازه است که ارواح پلید را نیز با قدرت امر می‌کند و اطاعتش می‌نمایند؟
28  و اسم او فوراً در تمامی مرز و بوم جلیلشهرت یافت.
29  و از کنیسه بیرون آمده، فوراً با یعقوب و یوحنّا به خانهٔ شمعون و اندریاس درآمدند.
30  و مادر زن شمعون تب کرده، خوابیده بود. در ساعت وی را از حالت او خبر دادند.
31  پس نزدیک شده، دست او را گرفته، برخیزانیدش که همان وقت تب از او زایل شد و به خدمتگزاری ایشان مشغول گشت.
32  شامگاه چون آفتاب به مغرب شد، جمیع مریضان و مجانین را پیش او آوردند.
33  و تمام شهر بر درِ خانه ازدحام نمودند.
34  و بسا کسانی را که به انواع امراض مبتلا بودند، شفا داد و دیوهای بسیاری بیرون کرده، نگذارد که دیوها حرف زنند زیرا که او را شناختند.
35  بامدادان قبل از صبح برخاسته، بیرون رفت و به ویرانهای رسیده، در آنجا به دعا مشغول شد.
36  و شمعون و رفقایش در پی او شتافتند.
37  چون او را دریافتند، گفتند، همه تو را می‌طلبند.
38  بدیشان گفت، به دهات مجاور هم برویم تا در آنها نیز موعظه کنم، زیرا که بجهت این کار بیرون آمدم.
39  پس در تمام جلیل در کنایس ایشان وعظ می‌نمود و دیوها را اخراج می‌کرد.
40  و ابرصی پیش وی آمده، استدعا کرد و زانو زده، بدو گفت، اگر بخواهی، می‌توانی مرا طاهر سازی!
41  عیسی ترحّم نموده، دست خود را دراز کرد و او را لمس نموده، گفت، می‌خواهم. طاهر شو!
42  و چون سخن گفت، فی‌الفور برص از او زایل شده، پاک گشت.
43  و او را قدغن کرد و فوراً مرخّص فرموده،
44  گفت، زنهار کسی را خبر مده، بلکه رفته خود را به کاهن بنما و آنچه موسی فرموده، بجهت تطهیر خود بگذران تا برای ایشان شهادتی بشود.
45  لیکن او بیرون رفته، به موعظه نمودن و شهرت دادن این امر شروع کرد، بقسمی که بعد از آن او نتوانست آشکارا به شهر درآید، بلکه در ویرانه‌های بیرون بسر می‌برد و مردم از همهٔ اطراف نزد وی می‌آمدند.

فصل 24

 پس در روز اوّل هفته، هنگام سپیدهصبح، حنوطی را که درست کرده بودند با خود برداشته، به سر قبر آمدند و بعضی دیگران همراه ایشان.
 و سنگ را از سر قبر غلطانیده دیدند.
 چون داخل شدند، جسد خداوند عیسی را نیافتند.
 و واقع شد هنگامی که ایشان از اینامر متحیّر بودند که ناگاه دو مرد در لباس درخشنده نزد ایشان بایستادند.
 و چون ترسان شده، سرهای خود را به سوی زمین افکنده بودند، به ایشان گفتند، چرا زنده را از میان مردگان می‌طلبید؟
 در اینجا نیست، بلکه برخاسته است. به یاد آورید که چگونه وقتی که در جلیل بود شما را خبر داده،
 گفت، ضروری است که پسر انسان به دست مردم گناهکار تسلیم شده، مصلوب گردد و روز سوم برخیزد.
 پس سخنان او را به‌خاطر آوردند.
 و از سر قبر برگشته، آن یازده و دیگران را از همهٔ این امور مطّلع ساختند.
10  و مریم مجدلیه و یونا و مریم مادر یعقوب و دیگر رفقای ایشان بودند که رسولان را از این چیزها مطّلع ساختند.
11  لیکن سخنان زنان را هذیان پنداشته، باور نکردند.
12  امّا پطرس برخاسته، دوان دوان به سوی قبر رفت و خمشده، کفن را تنها گذاشته دید. و از این ماجرا در عجب شده، به خانهٔ خود رفت.
13  و اینک، در همان روز دو نفر از ایشان می‌رفتند به سوی قریهای که از اورشلیم به مسافتِ شصت تیر پرتاب دور بود و عِموآس نام داشت.
14  و با یکدیگر از تمام این وقایع گفتگو می‌کردند.
15  و چون ایشان در مکالمه و مباحثه می‌بودند، ناگاه خودِ عیسی نزدیک شده، با ایشان همراه شد.
16  ولی چشمان ایشان بسته شد تا او را نشناسند.
17  او به ایشان گفت، چه حرفهااست که با یکدیگر می‌زنید و راه را به کدورت می‌پیمایید؟
18  یکی که کَلِیُوپاس نام داشت در جواب وی گفت، مگر تو در اورشلیم غریب و تنها هستی و از آنچه در این ایّام در اینجا واقع شد واقف نیستی؟
19  به ایشان گفت، چه چیز است؟ گفتندش، دربارهٔ عیسی ناصری که مردی بود نبی و قادر در فعل و قول در حضور خدا و تمام قوم،
20  و چگونه رؤسای کَهَنه و حکّامِ ما او را به فتوای قتل سپردند و او را مصلوب ساختند.
21  امّا ما امیدوار بودیم که همین است آنکه می‌باید اسرائیل را نجات دهد. و علاوه بر این همه، امروز از وقوع این امور روز سوم است،
22  و بعضی از زنان ما هم ما را به حیرت انداختند که بامدادان نزد قبر رفتند،
23  و جسد او را نیافته، آمدند و گفتند که فرشتگان را در رؤیا دیدیم که گفتند او زنده شده است.
24  و جمعی از رفقای ما به سر قبر رفته، آن چنانکه زنان گفته بودند یافتند، لیکن او را ندیدند.
25  او به ایشان گفت، ای بی‌فهمان و سستدلان از ایمان آوردن به آنچه انبیا گفته‌اند.
26  آیا نمی‌بایست که مسیح این زحمات را بیند تا به جلال خود برسد؟
27  پس از موسی و سایر انبیا شروع کرده، اخبار خود را در تمام کتب برای ایشان شرح فرمود.
28  و چون به آن دهی که عازم آن بودند رسیدند، او قصد نمود که دورتر رود.
29  و ایشان الحاح کرده، گفتند که با ما باش. چونکه شب نزدیک است و روز به آخر رسیده. پس داخل گشته، با ایشان توقّف نمود.
30  و چون با ایشان نشسته بود، نان را گرفته، برکت داد و پاره کرده، به ایشان داد.
31  که ناگاه چشمانشان باز شده، او را شناختند. و در ساعت از ایشان غایب شد.
32  پسبا یکدیگر گفتند، آیا دل در درون ما نمیسوخت، وقتی که در راه با ما تکلّم می‌نمود و کتب را بجهت ما تفسیر می‌کرد؟
33  و در آن ساعت برخاسته، به اورشلیم مراجعت کردند و آن یازده را یافتند که با رفقای خود جمع شده
34  می‌گفتند، خداوند در حقیقت برخاسته و به شمعون ظاهر شده است.
35  و آن دو نفر نیز از سرگذشت راه و کیفیت شناختن او هنگام پاره کردن نان خبر دادند.
36  و ایشان در این گفتگو می‌بودند که ناگاه عیسی خود در میان ایشان ایستاده، به ایشان گفت، سلام بر شما باد.
37  امّا ایشان لرزان و ترسان شده، گمان بردند که روحی می‌بینند.
38  به ایشان گفت، چرا مضطرب شدید و برای چه در دلهای شما شُبَهات روی می‌دهد؟
39  دستها و پایهایم را ملاحظه کنید که من خود هستم و دست بر من گذارده ببینید، زیرا که روح گوشت و استخوان ندارد، چنانکه می‌نگرید که در من است.
40  این را گفت و دستها و پایهای خود را بدیشان نشان داد.
41  و چون ایشان هنوز از خوشی تصدیق نکرده، در عجب مانده بودند، به ایشان گفت، چیز خوراکی در اینجا دارید؟
42  پس قدری از ماهی بریان و از شانه عسل به وی دادند.
43  پس آن را گرفته پیش ایشان بخورد.
44  و به ایشان گفت، همین است سخنانی که وقتی با شما بودم گفتم ضروری است که آنچه در تورات موسی و صحف انبیا و زبور دربارهٔ منمکتوب است به انجام رسد.
45  و در آن وقت ذهن ایشان را روشن کرد تا کتب را بفهمند.
46  و به ایشان گفت، بر همین منوال مکتوب است و بدینطور سزاوار بود که مسیح زحمت کشد و روز سوم از مردگان برخیزد.
47  و از اورشلیم شروع کرده، موعظه به توبه و آمرزش گناهان در همهٔ امّت‌ها به نام او کرده شود.
48  و شما شاهد بر این امور هستید.
49  و اینک، من موعود پدر خود را بر شما می‌فرستم. پس شما در شهر اورشلیم بمانید تا وقتی که به قوّت از اعلی آراسته شوید.
50  پس ایشان را بیرون از شهر تا بیت عَنْیَا برد و دستهای خود را بلند کرده، ایشان را برکت داد.
51  و چنین شد که در حین برکت دادنِ ایشان، از ایشان جدا گشته، به سوی آسمان بالا برده شد.
52  پس او را پرستش کرده، با خوشی عظیم به سوی اورشلیم برگشتند.
53  و پیوسته در هیکل مانده، خدا را حمد و سپاس می‌گفتند. آمین.

عکاس-حسام الدین شفیعیان