1 و در آن ایّام، یحیی تعمیددهنده در بیابان یهودیّه ظاهر شد و موعظه کرده، میگفت،
2 توبه کنید، زیرا ملکوت آسمان نزدیک است.
3 زیرا همین است آنکه اشعیای نبی از او خبر داده، میگوید، صدای ندا کنندهای در بیابان که راه خداوند را مهیّا سازید و طُرُق او را راست نمایید.
4 و این یحیی لباس از پشم شتر میداشت و کمربند چرمی بر کمر، و خوراک او از ملخ و عسل برّی میبود
5 در این وقت، اورشلیم و تمام یهودیه و جمیع حوالی اُردُنّ نزد او بیرون میآمدند،
6 و به گناهان خود اعتراف کرده، در اُرْدُن از وی تعمید مییافتند.
7 پس چون بسیاری از فریسیان و صدّوقیان را دید که بجهت تعمید وی میآیند، بدیشان گفت: «ای افعیزادگان، کِه شما را اعلام کرد که از غضب آینده بگریزید؟
8 اکنون ثمرهٔ شایستهٔ توبه بیاورید،
9 و این سخن را بهخاطر خود راه مدهید که پدر ما ابراهیم است، زیرا به شما میگویم خدا قادر است که از این سنگها فرزندان برای ابراهیم برانگیزاند.
10 و الحال تیشه بر ریشهٔ درختان نهاده شده است، پس هر درختی که ثمرهٔ نیکو نیاورد، بریده و در آتش افکنده شود.
11 من شما را به آب بجهت توبه تعمید میدهم. لکن او که بعد از من میآید از من تواناتر است که لایق برداشتن نعلین او نیستم؛ او شما را به روحالقدس و آتش تعمید خواهد داد.
12 او غربال خود را در دست دارد و خرمن خود را نیکو پاک کرده، گندم خویش را در انبار ذخیره خواهد نمود، ولی کاه را در آتشی که خاموشی نمیپذیرد خواهد سوزانید.
13 آنگاه عیسی از جلیل به اُرْدُن نزد یحیی آمد تا از او تعمید یابد.
14 امّا یحیی او را منع نموده، گفت، من احتیاج دارم که از تو تعمید یابم و تو نزد من میآیی؟
15 عیسی در جواب وی گفت، الآن بگذار زیرا که ما را همچنین مناسب است تا تمام عدالت را به کمال رسانیم. پس او را واگذاشت.
16 امّا عیسی چون تعمید یافت، فوراً از آب برآمد که در ساعت آسمان بر وی گشاده شد و روح خدا را دید که مثل کبوتری نزول کرده، بر وی میآید.
17 آنگاه خطابی از آسمان در رسید که این است پسر حبیب من که از او خشنودم.
...
1 آنگاه عیسی به دست روح به بیابان برده شد تا ابلیس او را تجربه نماید.
2 و چون چهل شبانهروز روزه داشت، آخر گرسنه گردید.
3 پس تجربهکننده نزد او آمده، گفت، اگر پسر خدا هستی، بگو تا این سنگها نان شود.
4 در جواب گفت، مکتوب است انسان نه محض نان زیست میکند، بلکه به هر کلمهای که از دهان خدا صادر گردد.
5 آنگاه ابلیس او را به شهر مقدّس برد و بر کنگره هیکل برپا داشته،
6 به وی گفت، اگر پسر خدا هستی، خود را به زیر انداز، زیرا مکتوب است که فرشتگان خود را دربارهٔ تو فرمان دهد تا تو را به دستهای خود برگیرند، مبادا پایت به سنگی خورد.
7 عیسی وی را گفت، و نیز مکتوب است خداوند خدای خود را تجربه مکن.
8 پس ابلیس او را به کوهی بسیار بلند برد و همهٔ ممالک جهان و جلال آنها را بدو نشان داده،
9 به وی گفت، اگر افتاده مرا سجده کنی، همانا این همه را به تو بخشم.
10 آنگاه عیسی وی را گفت، دور شو ای شیطان، زیرا مکتوب است که خداوند خدای خود را سجده کن و او را فقط عبادت نما.
11 در ساعت ابلیس او را رها کرد و اینک، فرشتگان آمده، او را پرستاری مینمودند.
12 و چون عیسی شنید که یحیی گرفتار شده است، به جلیل روانه شد،
13 و ناصره را ترک کرده، آمد و به کفرناحوم، به کنارهٔ دریا در حدود زبولون و نفتالیم ساکن شد.
14 تا تمام گردد آنچه به زبان اشعیای نبی گفته شده بود
15 که، زمین زبولون و زمین نفتالیم، راه دریا آن طرف اُرْدُن، جلیلِ امّتها؛
16 قومی که در ظلمت ساکن بودند، نوری عظیم دیدند و برنشینندگان دیار موت و سایه آن نوری تابید.
17 از آن هنگام عیسی به موعظه شروع کرد و گفت، توبه کنید زیرا ملکوت آسمان نزدیک است.
18 و چون عیسی به کناره دریای جلیل میخرامید، دو برادر، یعنی شمعون مسمّیٰ به پطرس و برادرش اندریاس را دید که دامی در دریا میاندازند، زیرا صیّاد بودند.
19 بدیشان گفت، از عقب من آیید تا شما را صیّاد مردم گردانم.
20 در ساعت دامها را گذارده، از عقب اوروانه شدند.
21 و چون از آنجا گذشت، دو برادر دیگر یعنی یعقوب، پسر زِبِدی و برادرش یوحنّا را دید که در کشتی با پدر خویش زِبِدی، دامهای خود را اصلاح میکنند؛ ایشان را نیز دعوت نمود.
22 در حال، کشتی و پدر خود را ترک کرده، از عقب او روانه شدند.
23 و عیسی در تمام جلیل میگشت و در کنایس ایشان تعلیم داده، به بشارت ملکوت موعظه همی نمود و هر مرض و هر درد قوم را شفا میداد.
24 و اسم او در تمام سوریّه شهرت یافت، و جمیع مریضانی که به انواع امراض و دردها مبتلا بودند و دیوانگان و مصروعان و مفلوجان را نزد او آوردند، و ایشان را شفا بخشید.
25 و گروهی بسیار از جلیل و دیکاپولِس و اُورشلیم و یهودیّه و آن طرف اُرْدُن در عقب او روانه شدند.
...
1 و گروهی بسیار دیده، بر فراز کوه آمد. و وقتی که او بنشست، شاگردانش نزد او حاضر شدند.
2 آنگاه دهان خود را گشوده، ایشان را تعلیم داد و گفت،
3 خوشابحال مسکینان در روح، زیرا ملکوت آسمان از آن ایشان است.
4 خوشابحال ماتمیان، زیرا ایشان تسلّی خواهند یافت.
5 خوشابحال حلیمان، زیرا ایشان وارث زمین خواهند شد.
6 خوشابحال گرسنگان و تشنگان عدالت، زیرا ایشان سیر خواهند شد.
7 خوشابحال رحمکنندگان، زیرا بر ایشان رحم کرده خواهد شد.
8 خوشابحال پاکدلان، زیرا ایشان خدا را خواهند دید.
9 خوشابحال صلحکنندگان، زیرا ایشان پسران خدا خوانده خواهند شد.
10 خوشابحال زحمتکشان برای عدالت، زیرا ملکوت آسمان از آن ایشان است.
11 خوشحال باشید چون شما را فحش گویند و جفا رسانند، و بخاطر من هر سخن بدی بر شما کاذبانه گویند.
12 خوش باشید و شادی عظیم نمایید، زیرا اجر شما در آسمان عظیم است زیرا که به همینطور بر انبیای قبل از شما جفا میرسانیدند.
13 شما نمک جهانید! لیکن اگر نمک فاسد گردد، به کدام چیز باز نمکین شود؟ دیگر مصرفی ندارد جز آنکه بیرون افکنده، پایمال مردم شود.
14 شما نور عالمید. شهری که بر کوهی بنا شود، نتوان پنهان کرد.
15 و چراغ را نمیافروزند تا آن را زیر پیمانه نهند، بلکه تا بر چراغدان گذارند؛ آنگاه به همهٔ کسانی که در خانه باشند، روشنایی میبخشد.
16 همچنین بگذارید نور شما بر مردم بتابد تا اعمال نیکوی شما را دیده، پدر شما را که در آسمان است تمجید نمایند
17 گمان مبرید که آمدهام تا تورات یا صُحُف انبیا را باطل سازم. نیامدهام تا باطل نمایم، بلکه تا تمام کنم.
18 زیرا هر آینه به شما میگویم، تا آسمان و زمین زایل نشود، همزه یا نقطهای از تورات هرگز زایل نخواهد شد تا همه واقع شود.
19 پس هر که یکی از این احکام کوچکترین را بشکند و به مردم چنین تعلیم دهد، در ملکوت آسمان کمترین شمرده شود. امّا هر که به عمل آورد و تعلیم نماید، او در ملکوت آسمان بزرگ خوانده خواهد شد.
20 زیرا به شما میگویم، تا عدالت شما بر عدالت کاتبان و فریسیان افزون نشود، به ملکوت آسمان هرگز داخل نخواهید شد.
21 شنیدهاید که به اوّلین گفته شده است، قتل مکن؛ و هر که قتل کند سزاوار حکم شود.
22 لیکن من به شما میگویم، هر که به برادر خود بیسبب خشم گیرد، مستوجب حکم باشد و هر که برادر خود را راقا گوید، مستوجب قصاص باشد و هر که احمق گوید، مستحّق آتش جهنّم بُوَد.
23 پس هرگاه هدیه خود را به قربانگاه ببری و آنجا به خاطرت آید که برادرت بر تو حقّی دارد،
24 هدیه خود را پیش قربانگاه واگذار و رفته، اوّل با برادر خویش صلح نما و بعد آمده، هدیه خود را بگذران.
25 با مدّعی خود مادامی که با وی در راه هستی صلح کن، مبادا مدّعی، تو را به قاضی سپارد و قاضی، تو را به داروغه تسلیم کند و در زندان افکنده شوی.
26 هرآینه به تو میگویم، که تا فَلس آخر را ادا نکنی، هرگز از آنجا بیرون نخواهی آمد.
27 شنیدهاید که به اوّلین گفته شده است، زنا مکن.
28 لیکن من به شما میگویم، هر کس به زنی نظر شهوت اندازد، همان دم در دل خود با او زنا کرده است.
29 پس اگر چشم راستت تو را بلغزاند، قلعش کن و از خود دور انداز زیرا تو را بهتر آن است که عضوی از اعضایت تباه گردد، از آنکه تمام بدنت در جهنّم افکنده شود.
30 و اگر دست راستت تو را بلغزاند، قطعش کن و از خود دور انداز، زیرا تو را مفیدتر آن است که عضوی از اعضای تو نابود شود، از آنکه کلّ جسدت در دوزخ افکنده شود.
31 و گفته شده است هر که از زن خود مفارقت جوید، طلاق نامهای بدو بدهد.
32 لیکن من به شما میگویم، هر کس بغیر علّت زنا، زن خود را از خود جدا کند باعث زنا کردن او میباشد، و هر که زن مُطَلَّقه را نکاح کند، زنا کرده باشد.
33 باز شنیدهاید که به اوّلین گفته شده است که، قسم دروغ مخور، بلکه قسمهای خود را به خداوند وفا کن.
34 لیکن من به شما میگویم،هرگز قسم مخورید، نه به آسمان زیرا که عرش خداست،
35 و نه به زمین زیرا که پایانداز او است، و نه به اورْشلیم زیرا که شهر پادشاه عظیم است،
36 و نه به سر خود قسم یاد کن، زیرا که مویی را سفید یا سیاه نمیتوانی کرد.
37 بلکه سخن شما بلی بلی و نی نی باشد زیرا که زیاده بر این از شریر است.
38 شنیدهاید که گفته شده است، چشمی به چشمی و دندانی به دندانی؛
39 لیکن من به شما میگویم، با شریر مقاومت مکنید، بلکه هر که به رخسارهٔ راست تو طپانچه زند، دیگری را نیز به سوی او بگردان،
40 و اگر کسی خواهد با تو دعوا کند و قبای تو را بگیرد، عبای خود را نیز بدو واگذار،
41 و هرگاه کسی تو را برای یک میل مجبور سازد، دو میل همراه او برو.
42 هر کس از تو سؤال کند، بدو ببخش و از کسی که قرض از تو خواهد، روی خود را مگردان.
43 شنیدهاید که گفته شده است، همسایهٔٔ خود را محبّت نما و با دشمن خود عداوت کن.
44 امّا من به شما میگویم که دشمنان خود را محبّت نمایید و برای لعنکنندگان خود برکت بطلبید و به آنانی که از شما نفرت کنند، احسان کنید و به هر که به شما فحش دهد و جفا رساند، دعای خیر کنید،
45 تا پدر خود را که در آسمان است پسران شوید، زیرا که آفتاب خود را بر بدان و نیکان طالع میسازد و باران بر عادلان و ظالمان میباراند.
46 زیرا هرگاه آنانی را محبّت نمایید که شما را محبّت مینمایند، چه اجر دارید؟ آیا باجگیران چنین نمیکنند؟
47 و هرگاه برادران خود را فقط سلام گویید چه فضیلت دارید؟ آیا باجگیران چنین نمیکنند؟
48 پس شما کامل باشید چنانکه پدر شما که در آسمان است کامل است.
1 کتاب نسب نامه عیسی مسیح بن داود بن ابراهیم،
2 ابراهیم اسحاق را آورد و اسحاق یعقوب را آورد و یعقوب یهودا و برادران او را آورد.
3 و یهودا، فارَص و زارَح را از تامار آورد و فارَص، حَصْرون را آورد و حَصْرون، اَرام را آورد.
4 و اَرام، عَمِّیناداب را آورد و عَمّیناداب، نَحشون را آورد و نَحْشون، شَلْمون را آورد.
5 و شَلْمون، بوعَز را از راحاب آورد و بوعَز، عوبید را از راعوت آورد و عوبید، یَسّا را آورد.
6 و یَسّا داود پادشاه را آورد و داود پادشاه، سلیمان را از زن اوریّا آورد.
7 و سلیمان، رَحَبْعام را آورد و رَحبْعام، اَبِیَّا را آورد و اَبِیّا، آسا را آورد.
8 و آسا، یَهوشافاط را آورد و یَهوشافاط، یورام را آورد و یورام، عُزیّا را آورد.
9 و عُزیّا، یوتام را آورد و یوتام، اَحاز را آورد و اَحاز، حِزْقیَّا را آورد.
10 و حِزْقیّا، مَنَسّی را آورد و مَنَسّی، آمون را آورد و آمون، یوشیّا را آورد.
11 و یوشیَّا، یَکُنیا و برادرانش را در زمان جلای بابِل آورد.
12 و بعد از جلای بابل، یَکُنْیا، سَألْتیئیل را آورد و سَأَلْتیئیل، زَرُوبابِل را آورد.
13 زَرُوبابِل، اَبیهود را آورد و اَبیهود، ایلیاقیم را آورد و ایلیاقیم، عازور را آورد.
14 و عازور، صادوق را آورد و صادوق، یاکین را آورد و یاکین، ایلَیهُود را آورد.
15 و ایلیهود، ایلعازَر را آورد و ایلعازَر، مَتّان را آورد و مَتّان، یعقوب را آورد.
16 و یعقوب، یوسف شوهر مریم را آورد که عیسی مُسمّیٰ به مسیح از او متولّد شد.
17 پس تمام طبقات، از ابراهیم تا داود چهارده طبقه است، و از داود تا جلای بابِل چهارده طبقه، و از جلای بابِل تا مسیح چهارده طبقه.
18 امّا ولادت عیسی مسیح چنین بود که چون مادرش مریم به یوسف نامزد شده بود، قبل از آنکه با هم آیند، او را از روحالقدس حامله یافتند.
19 و شوهرش یوسف چونکه مرد صالح بود و نخواست او را عبرت نماید، پس اراده نمود او را به پنهانی رها کند.
20 امّا چون او در این چیزها تفکّر میکرد، ناگاه فرشته خداوند در خواب بر وی ظاهر شده، گفت، ای یوسف پسر داود، از گرفتن زن خویش مریم مترس، زیرا که آنچه در وی قرار گرفته است، از روحالقدس است.
21 و او پسری خواهد زایید و نام او را عیسی خواهی نهاد، زیرا که او امّت خویش را از گناهانشان خواهد رهانید.
22 ،و این همه برای آن واقع شد تا کلامی که خداوند به زبان نبی گفته بود، تمام گردد،
23 که اینک، باکره آبستن شده پسری خواهد زایید و نام او را عمّانوئیل خواهند خواند که تفسیرش این است، خدا با ما.
24 پس چون یوسف از خواب بیدار شد، چنانکه فرشتهٔ خداوند بدو امر کرده بود، به عمل آورد و زن خویش را گرفت
25 و تا پسر نخستین خود را نزایید، او را نشناخت؛ و او را عیسی نام نهاد.
...
1 و چون عیسی در ایّام هیرودیسِ پادشاه در بیتْلَحِم یهودیه تولّد یافت، ناگاه مجوسی چند از مشرق به اُورْشلیم آمده، گفتند،
2 کجاست آن مولود که پادشاه یهود است زیرا که ستاره او را در مشرق دیدهایم و برای پرستش او آمدهایم؟
3 امّا هیرودیس پادشاه چون این را شنید، مضطرب شد و تمام اُوْرشلیم با وی.
4 پس همهٔ رؤسایِ کَهَنه و کاتبانِ قوم را جمع کرده، از ایشان پرسید که، مسیح کجا باید متولّد شود؟
5 بدو گفتند، در بیت لحمِ یهودیّه زیرا که از نبی چنین مکتوب است،
6 و تو ای بیت لحم، در زمین یهودا از سایر سرداران یهودا هرگز کوچکتر نیستی، زیرا که از تو پیشوایی به ظهور خواهد آمد که قوم من اسرائیل را رعایت خواهد نمود.
7 آنگاه هیرودیس مجوسیان را در خلوت خوانده، وقت ظهور ستاره را از ایشان تحقیق کرد.
8 پس ایشان را به بیتلحم روانه نموده، گفت، بروید و از احوال آن طفل بتد قیق تفحّص کنید و چون یافتید مرا خبر دهید تا من نیز آمده، او را پرستش نمایم.
9 چون سخن پادشاه را شنیدند، روانه شدند که ناگاه آن ستارهای که در مشرق دیده بودند، پیش روی ایشان میرفت تا فوق آنجایی که طفل بود رسیده، بایستاد.
10 و چون ستاره را دیدند، بینهایت شاد و خوشحال گشتند
11 و به خانه درآمده، طفل را با مادرش مریم یافتند و به روی در افتاده، او را پرستش کردند و ذخایر خود را گشوده، هدایای طلا و کُنْدُر و مُّر به وی گذرانیدند.
12 و چون در خواب وحی بدیشان در رسید که به نزد هیرودیس بازگشت نکنند، پس از راه دیگر به وطن خویش مراجعت کردند.
13 و چون ایشان روانه شدند، ناگاه فرشته خداوند در خواب به یوسف ظاهر شده، گفت، برخیز و طفل و مادرش را برداشته به مصر فرار کن و در آنجا باش تا به تو خبر دهم، زیرا که هیرودیس طفل را جستجو خواهد کرد تا او را هلاک نماید.
14 پس شبانگاه برخاسته، طفل و مادر او را برداشته، بسوی مصر روانه شد
15 و تا وفات هیرودیس در آنجا بماند، تا کلامی که خداوند به زبان نبی گفته بود تمام گردد که، از مصر پسر خود را خواندم.
16 چون هیرودیس دید که مجوسیان او را سُخْریّه نمودهاند، بسیار غضبناک شده، فرستاد و جمیع اطفالی را که در بیت لحم و تمام نواحی آن بودند، از دو ساله و کمتر موافق وقتی که از مجوسیان تحقیق نموده بود، به قتل رسانید.
17 آنگاه کلامی که به زبان اِرمیای نبی گفته شده بود، تمام شد،
18 آوازی در رامه شنیده شد، گریه و زاری و ماتم عظیم که راحیل برای فرزندان خود گریه میکند و تسلّی نمیپذیرد زیرا که نیستند.
19 امّا چون هیرودیس وفات یافت، ناگاه فرشته خداوند در مصر به یوسف در خواب ظاهر شده، گفت،
20 برخیز و طفل و مادرش را برداشته، به زمین اسرائیل روانه شو زیرا آنانی که قصد جان طفل داشتند فوت شدند.
21 پس برخاسته، طفل و مادر او را برداشت و به زمین اسرائیل آمد.
22 امّا چون شنید که اَرْکلاؤُس به جای پدر خود هیرودیس بر یهودیه پادشاهی میکند، از رفتن بدان سمت ترسید و در خواب وحی یافته، به نواحی جلیل برگشت.
23 و آمده در بَلْدهای مسمّیٰ به ناصره ساکن شد، تا آنچه به زبان انبیا گفته شده بود تمام شود که، به ناصری خوانده خواهد شد.
1The book of the generation of Jesus Christ, the son of David, the son of Abraham.
2Abraham begat Isaac; and Isaac begat Jacob; and Jacob begat Judah and his brethren; 3and Judah begat Perez and Zerah of Tamar; and Perez begat Hezron; and Hezron begat Ram; 4and Ram begat Amminadab; and Amminadab begat Nahshon; and Nahshon begat Salmon; 5and Salmon begat Boaz of Rahab; and Boaz begat Obed of Ruth; and Obed begat Jesse; 6and Jesse begat David the king.
And David begat Solomon of her [that had been the wife] of Uriah; 7and Solomon begat Rehoboam; and Rehoboam begat Abijah; and Abijah begat Asa; 8and Asa begat Jehoshaphat; and Jehoshaphat begat Joram; and Joram begat Uzziah; 9and Uzziah begat Jotham; and Jotham begat Ahaz; and Ahaz begat Hezekiah; 10and Hezekiah begat Manasseh; and Manasseh begat Amon; and Amon begat Josiah; 11and Josiah begat Jechoniah and his brethren, at the time of the carrying away to Babylon.
12And after the carrying away to Babylon, Jechoniah begat Shealtiel; and Shealtiel begat Zerubbabel; 13and Zerubbabel begat Abiud; and Abiud begat Eliakim; and Eliakim begat Azor; 14and Azor begat Sadoc; and Sadoc begat Achim; and Achim begat Eliud; 15and Eliud begat Eleazar; and Eleazar begat Matthan; and Matthan begat Jacob; 16and Jacob begat Joseph the husband of Mary, of whom was born Jesus, who is called Christ.
17So all the generations from Abraham unto David are fourteen generations; and from David unto the carrying away to Babylon fourteen generations; and from the carrying away to Babylon unto the Christ fourteen generations.
18Now the birth of Jesus Christ was on this wise: When his mother Mary had been betrothed to Joseph, before they came together she was found with child of the Holy Spirit. 19And Joseph her husband, being a righteous man, and not willing to make her a public example, was minded to put her away privily. 20But when he thought on these things, behold, an angel of the Lord appeared unto him in a dream, saying, Joseph, thou son of David, fear not to take unto thee Mary thy wife: for that which is conceived in her is of the Holy Spirit. 21And she shall bring forth a son; and thou shalt call his name JESUS; for it is he that shall save his people from their sins. 22Now all this is come to pass, that it might be fulfilled which was spoken by the Lord through the prophet, saying, 23Behold, the virgin shall be with child, and shall bring forth a son, And they shall call his name Immanuel;
which is, being interpreted, God with us. 24And Joseph arose from his sleep, and did as the angel of the Lord commanded him, and took unto him his wife; 25and knew her not till she had brought forth a son: and he called his name JESUS.
1Now when Jesus was born in Bethlehem of Judaea in the days of Herod the king, behold, Wise-men from the east came to Jerusalem, saying, 2Where is he that is born King of the Jews? for we saw his star in the east, and are come to worship him. 3And when Herod the king heard it, he was troubled, and all Jerusalem with him. 4And gathering together all the chief priests and scribes of the people, he inquired of them where the Christ should be born. 5And they said unto him, In Bethlehem of Judaea: for thus it is written through the prophet, 6And thou Bethlehem, land of Judah, Art in no wise least among the princes of Judah: For out of thee shall come forth a governor, Who shall be shepherd of my people Israel.
7Then Herod privily called the Wise-men, and learned of them exactly what time the star appeared. 8And he sent them to Bethlehem, and said, Go and search out exactly concerning the young child; and when ye have found i bring me word, that I also may come and worship him. 9And they, having heard the king, went their way; and lo, the star, which they saw in the east, went before them, till it came and stood over where the young child was. 10And when they saw the star, they rejoiced with exceeding great joy. 11And they came into the house and saw the young child with Mary his mother; and they fell down and worshipped him; and opening their treasures they offered unto him gifts, gold and frankincense and myrrh. 12 And being warned [of God] in a dream that they should not return to Herod, they departed into their own country another way.
13Now when they were departed, behold, an angel of the Lord appeareth to Joseph in a dream, saying, Arise and take the young child and his mother, and flee into Egypt, and be thou there until I tell thee: for Herod will seek the young child to destroy him. 14And he arose and took the young child and his mother by night, and departed into Egypt; 15and was there until the death of Herod: that it might be fulfilled which was spoken by the Lord through the prophet, saying, Out of Egypt did I call my son.
16Then Herod, when he saw that he was mocked of the Wise-men, was exceeding wroth, and sent forth, and slew all the male children that were in Bethlehem, and in all the borders thereof, from two years old and under, according to the time which he had exactly learned of the Wise-men. 17Then was fulfilled that which was spoken through Jeremiah the prophet, saying, 18A voice was heard in Ramah, Weeping and great mourning, Rachel weeping for her children; And she would not be comforted, because they are not.
19But when Herod was dead, behold, an angel of the Lord appeareth in a dream to Joseph in Egypt, saying, 20Arise and take the young child and his mother, and go into the land of Israel: for they are dead that sought the young child’s life. 21And he arose and took the young child and his mother, and came into the land of Israel. 22But when he heard that Archelaus was reigning over Judaea in the room of his father Herod, he was afraid to go thither; and being warned [of God] in a dream, he withdrew into the parts of Galilee, 23and came and dwelt in a city called Nazareth; that it might be fulfilled which was spoken through the prophets, that he should be called a Nazarene
1Then was Jesus led up of the Spirit into the wilderness to be tempted of the devil. 2And when he had fasted forty days and forty nights, he afterward hungered. 3And the tempter came and said unto him, If thou art the Son of God, command that these stones become bread. 4But he answered and said, It is written, Man shall not live by bread alone, but by every word that proceedeth out of the mouth of God. 5 Then the devil taketh him into the holy city; and he set him on the pinnacle of the temple, 6and saith unto him, If thou art the Son of God, cast thyself down: for it is written, He shall give his angels charge concerning thee:
and, On their hands they shall bear thee up, Lest haply thou dash thy foot against a stone.
7Jesus said unto him, Again it is written, Thou shalt not make trial of the Lord thy God. 8Again, the devil taketh him unto an exceeding high mountain, and showeth him all the kingdoms of the world, and the glory of them; 9and he said unto him, All these things will I give thee, if thou wilt fall down and worship me. 10Then saith Jesus unto him, Get thee hence, Satan: for it is written, Thou shalt worship the Lord thy God, and him only shalt thou serve. 11Then the devil leaveth him; and behold, angels came and ministered unto him.
12Now when he heard that John was delivered up, he withdrew into Galilee; 13and leaving Nazareth, he came and dwelt in Capernaum, which is by the sea, in the borders of Zebulun and Naphtali: 14that it might be fulfilled which was spoken through Isaiah the prophet, saying, 15The land of Zebulun and the land of Naphtali, Toward the sea, beyond the Jordan, Galilee of the Gentiles, 16The people that sat in darkness Saw a great light, And to them that sat in the region and shadow of death, To them did light spring up.
17From that time began Jesus to preach, and to say, Repent ye; for the kingdom of heaven is at hand.
18And walking by the sea of Galilee, he saw two brethren, Simon who is called Peter, and Andrew his brother, casting a net into the sea; for they were fishers. 19And he saith unto them, Come ye after me, and I will make you fishers of men. 20And they straightway left the nets, and followed him. 21And going on from thence he saw two other brethren, James the [son] of Zebedee, and John his brother, in the boat with Zebedee their father, mending their nets; and he called them. 22And they straightway left the boat and their father, and followed him.
23And Jesus went about in all Galilee, teaching in their synagogues, and preaching the gospel of the kingdom, and healing all manner of disease and all manner of sickness among the people. 24And the report of him went forth into all Syria: and they brought unto him all that were sick, holden with divers diseases and torments, possessed with demons, and epileptic, and palsied; and he healed them. 25And there followed him great multitudes from Galilee and Decapolis and Jerusalem and Judaea and [from] beyond the Jordan